۱۳۸۹ فروردین ۴, چهارشنبه

sofi gari

بعُد سوم (آرمان نامه ارد بزرگ) فرگرد *صوفی گری*
کتاب بعد سوم آرمان نامه "ارد بزرگ" به قلم "استاد فرزانه شیدا"
کتاب بعد سوم آرمان نامه "ارد بزرگ" به قلم "فرزانه    شیدا"

● بعُد سوم آرمان نامه اُرد بزرگ●
● فرگرد صوفی گری ●
____ بیداردر خواب, سروده ی « فرهاد آرین»_____
دشنه که پوستین پاره کرد
و به رگ رسید
بیدار شدآن خفته در خوداسیر
این چه بیداریست
واز چه روی
بر فریاد خودای فرو رفته
در چاه میزنی فریاد..؟
یاران زرد روی سپید پوش دیروز
یا این سیه روی مردمکان دیروز و
سپید پوش امروز.....!
کنون تو بگوی این چه برابریست؟
نیست آیا اشتباهی محض و نا ممکن....؟
سبزم ای دوست این گونه می گفتی...!
پس دست تو کو
ای عدالت گوی دیروز
و.....غارتگر امروز
● « فرهاد آرین» ●
زمانی که بدنبال,افکارواندیشه ی صوفیانه میرویم بایدبخاطرداشته باشیم,که,دردنیای فعلی ورد روزگارامروزما,نیازما,بیش,ازهرچیزبرآگاهی هاواندیشه های روشنی ست که,درآن قادرباشیم باامروز زندگی کنیم ودرکنارآنکه,درعالم تنهائی خودشایدصوفیانه,ودرویش منش بادنیابرخوردمیکنیم,از یبیعت,وتمامی,آنچه,درزمین هست لذتی عارفانه وصوفیانه میبریم,امانگاه,واقع گرانه,وواقع بین مانیزمیبایست حقیقت زندگی امروزراهمانگونه شاهدباشدکه,هست,چراکه,دردنیای واقعی,امروزکه عصر تکنولژی وعصرفضاست,ودرروزگاری روبه رشد,مانیازمنداین هستیم,که,همپای جامعه ی نوین بادنیا خودراهماهنگ سازیم,درگیر شدن بادنیای ماورالطبیعه ودنیای صوفی گری,اگربه بیش ازحدمعمول کشیده شودآدمی رااززندگی واقعی خویش بدورمیاندازد,چراکه,اگردرباورهای خود«امروز»رافراموش کنم,وامروزی راکه نیازمند,بیداری مغزوروح وجسم ماست ونیازمندروح,واندیشه ای,آگاه,است با دنیای صوفی گرانه نمیتوان جوابگو بودوایمان,واعتقادنیزدرجایگاهِ,خوددرخصلت درویشانه ای که آدمی,رابه معنای,زیبای معرف درونی وانسانی,وخدائی بکشانداگرچه,حرمت بسیاری,راخویش راداراست که,در زندگی نیزازآن بهره مند شویم.اماروزگارامروزخواهان,توانمندی مادرزندگی,امروزیست بگونه ای که قادرباشیم به قدرت تلاش وکوشش ,به سرانجامی خوش رسیده سرنوشت خویش دردست بگیریم,وبرزندگی خودنشاطی,درست داشته باشیم ,لذانیازمنددانش امروزهم,هستیم وخردی که,بازمان هماهنگ وهمگام شوداندیشه سازآینده ماباشد وآینده ساز آیندگان ونسل بعدی مانیزباشدوبه یمُّن ویاری قدرت فکرواندیشه وخردی که, لازمه ی امروزاست بهترقادرخواهیم بودجوابگوی خودودنیای خویش باشیم
●آیا تو را پاسخی هست ؟از:شفیعی کدکنی »●
ابر است و باران و باران
پایان خواب زمستانی باغ
آغاز بیداری جویباران
سالی چه دشوار سالی
بر تو گذشت و توخاموش
از هیچ آواز و از هیچ شوری
بر خود نلرزیدی و شور و شعری
در چنگ فریاد تو پنجه نفکند
آن لحظه هایی که چون موج
می بردت از خویش بی خویش
در کوچه های نگارین تاریخ
وقتی که بر چوبه ی دار
مردی
به لبخند خود
صبح را فتح می کرد
و شحنه ی پیر با تازیانه
می راند خیل تماشاگران را
شعری که آهسته از گوشه ی راه
لبخند می زد به رویت
اما تو آن لحظه ها را
به خمیازه خویشتن می سپردی
وان خشم و فریاد
گردابی از عقده ها در گلویت
آن لحظه ی نغز
کز ساحلش دور گشتی
آن لحظه یک لحظه ی آشنا بود
آه بیگانگی با خود است این
یا
بیگانگی با خدا بود ؟
وقتی گل سرخ پر پر شد از باد
دیدی و خامش نشستی
وقتی که صد کوکب
از دور دستان این شب
در خیمه ی آسمان ریخت
تو روزن خانع را بر
تماشای آن لحظه بستی
آن مایه باران
و آن مایه گل ها
دیدار های تو را
از غباران شب ها و شک ها
شستند
با این همه هیچ هرگز نگفتی
دیدار های تو با اینه روزها
آها
در لحظه هایی که دیدار
در کوچه ی پار و پیرار
از دور می شد پدیدار
دیگر تو آن شعله ی سبز
وان شور پارینه را کشته بودی
قلبت نمی زد که آنک
آن خنده ی آشکارا
وان گریه های نهانک
آن لحظه ها
مثل انبوه مرغابیان
و صفیر گلوله
از تو گریزان گذشتند
تا هیچ رفتند
و درهیچ خفتند
شاید غباری
در ایینه ی یادهایت
نهفتند
بشکن طلسم سکون را
به آواز گه گاه
تا باز آن
نغمه ی عاشقانه
این پهنه را
پر کند جاودانه
خاموشی ومرگ
ایینه ی یک سرودند
نشنیدی این راز
را از لب مرغ مرده
که در قفس جان سپرده
بودن
یعنی همیشه سرودن
بودن : سرودن ‚ سرودن
زنگ سکون را زدودن
تو نغمه ی خویش را
در بیابان رها کن
گوش از کران تر کرانها
آن نغمه را می رباید
باران که بارید
هر جویباری
چندان که گنجای دارد
پر می کند
ذوق پیمانه اش را
و با سرود خوش
آب ها می سراید
وقتی که آن زورق بذگ
برگ گل سرخ
در آب غرقه می شد
صد واژه منقلب بر لبانت
جوشید و شعری نگفتی
مبهوت و حیران نشستی
یا گر سرودی سرودی
از هیبت محتسب واژگان را
در دل به هفت آ ب شستی
صد کاروان شوق
صد دجله نفرت
در سینه ات بود ام نهفتی
ای شاعر روستایی
که رگبار آوازهایت
در خشم ابری شبانه
می شست از چهره ی شب
خواب در و دار و دیوار
نام گل سرخ را باز
تکرار کن باز تکرار
● « شفیعی کدکنی »●
خداونددرعقلی که به,انسان بخشیده,است این قدرت,رانیزداده,است که به,همراه,رشدزمان مانیز به سرعت خودرابه پیش برده,تاخودرابه مکانی برساندکه برزمینی که متعلق بهاوست خدائی کندواشرف مخلوقات باشدقدرت زمینی خودرادردست گرفته وطبیعت وزمین وزمان رابه قدرت دانش وخردوآگاهی خودروبسوی پیشرفت برده وآنرابه بهترین شکل برای خود وهنوعان خود بسازدوحتی حامی دیگرموجودات نیزباشدوطبیعت رانیزراارج نهاده براین برکات خداوندی بدرستی نظاره کرده,وبه پاسداری آن بپردازد,پس میبینیم وظیفه ی انسانی مادرخودفرورفتن نیست که بادنیابودن وبرآورده کردن نیازهای خودوجامعه ای ست که نیازمندعلم وپیشرفت وترقی ست تاآسوده تر,آگاه تروخوشبخت ترزندگی کنیم.پس نیازی نیست ازخود بپرسیم که,آیاخداونداندیشه های صوفیانه ی مارابهتر پذیراست یااندیشه ای راکه توانِ,پیش بردن مثبت دردنیاوجامعه رابما,بدهدتاخودسازی خودراتکمیل کرده دنیای خداوندی رازندگی بخشیم,ودردست بگیریم که,اول وآخربرای ماوازآن ماست ومسلم است که,اگر خداوندلازم نمیدانست که فکربشری قادربه,اینهمه,رشدباشد خودمغزآدمی,رابگونه ای میساخت محدودیتهای برای او قائل میشد که بردیگرموجودات وحیوانان زمین بخشیده است که تنهاباشکاری درروززنده باشندوبانیروی ذاتی قادربه تشخیص خطردرپیرامون خودبوده,وازخوددفاع کرده یابگریزندوتابع قانون جنگل باشندامابرای,آدمی قانون وقوانینی وضع نموده,است چراکه میداندآدمی درک میکند,میفهمد,رشدمیکندوخودرامیتواندبه قله های بلندی برساندتا,درپیشاروی دیگرموجودات تاج اشرفیت برسرنهاده ومغرورعقلی باشدکه,هدیه وبرکت وبخشش خداوندگاراست که باوقدرت تفکروکشف وساختن داده است ,تاعاشقانه,دنیائی راکه باوبااینهمه برکت ارزانی داشته است دوست داشته برحمایت ونگاهداری آن,بکوشدوبدین شکل قدردان,این لطف خداوند ی باشیدوسازنده ی دنیائی که نیازآدمی ست تاخودچون نهالی جوانه زده,ورشدونمو کندودنیارانیزبه,رشدونمو بیشتری یاری دهد.
● نهال ●
ای نهال تازه روئیده
بهاران را تو آوردی ؟!
و یا آنکه بهاران
رویش باغ بهاری بود
من اما سبزی این زندگی را
در بهاران پاس میدارم
من از هر گل
که میروید ز هر سبزه
ز هر برگ درختی
از بهاران قصه میگویم
و میدانم که هر دل
در درون رنگ محبت را
بخود دارد
پرازرنگ بهاری پر
ز گلشن هاست
تو اما
ای نهال تازه روئیده
ز قلب خاکی دنیا
نگاهی کن به قلبی که
بهاران را
درون خود پذیرا شد
که اوهم در درون خود
بسان یک نهال تازه
وزیباست
که او در سینه
همچون یک بهار
تازه میماند
که رازهر شکفتن را
چو شوقی تازه میداند
که گوئی هدیه ای
از سرزمین سبز
خوبی هاست
بهاران آشنا
با قلب انسانی ست
که روحی همچو گل دارد
و هر باران چشم او
چو باران بهاران پر
طراوت پر ز بوی عشق
وعطر گلشن و گلها ست
تو ای روئیده
از خاک زمین دریاب
که این قصل بهاری
فصل سبزعشق و عاشقهاست
که این فصل بهاری
رویش عشقی
به قلب عاشق دنیاست
به قلب عاشق شیدا
بهاران جاودان بر جاست
بهارعاشقي زيباست
● فرزانه شیدا●
لذاخدائی که خودبهترین تدبیراندیش زندگی مابوده,است حکم خودرادرتمامی سوره ها وآیات نیزبما رسانده است که می بایست فکرودل وروح خویش رابادانشی که لازمه ی زندگیست وباخردودانشی که برای مادرنظام پیشرفت زندگی لازم است به خودسازی خویش پرداخته تا "بارسیدن به شناخت خودبه او"برسیم کمااینکه,اندیشمندان دنیانیزبه,همینگونه تفکرکرده اندکه,درخردواندیشه نام آوران دنیای ماشده اندواگر گوشه عزلت گرفته وبخودخویش ودنیای ماورالطبیعه,دلخوش میساختندکسی نبوداینهمه,دانش زمین وفضاراکه امروزه,دراختیارمابگذاردواینکه بگوئیم خداوندهرکسی رابرای چیزی آفریدوصوفی نیزبایدصوفی بماندتنهازمانی کاربردداردکه صوفی دنیای مادرعلم ودانش خویش آنقدرپیش رفته باشدکه,درمقام استادی خودقادرباشدنسل,امروزراباامروز تعلیم دهدوازجوانی که, دردنیای اینترنت وعصر فضازندگی میکندتوقع نداشته باشدکشف واختراع خودرادرعالم ماوالطبیعه جستجو کندوخط ومشی خودازدنیای آنسوی زمین وزمان بگیردآنهم,وقتی که روی همین زمین میبایست زندگی بگذراندودرواقعیت زندگی,دنیای صوفیگرانه نان وآب اورانمیدهدودانش اودردانشگاه زندگی ودردانشگاه"علم"است که رشدمیکنددرفلسفه,ومنطق زندگی نیزوقتی,آدمی سرشارازسوال,وپرسش بجامانده,است پرسیدن ازدنیای ماوارالطبیعه انقدرهادردی رادوانمیکندکه,درروزگارامروزی بتواندجوابگوی مادرجای مادرسازمان,واداره ای باشدویادرمحلی دولتی,وحتی دراجتماع وهرگز نمیتواندبادانش ماورالطبیعه ودنیای صوفیگرانه سوالهائی راکه,ازایشان,ازعلمِ امروز وفناوریهاوموارداستفاده,از آن, پرسیده میشودرانیزباعلم امروزی وبه, زبان امروزی پاسخگوباشدودردنیاروزانه درجای علوم عارفانه,دانش وعلم ومدرک اوست که پاسخ سوال میدهدوباعث میگرددکه,اودرآن,اداره شاغل گرددوهمچنین دردیگرمراکزدنیاکه نیازباین است که,انسانی آزموده رابکارگیرندکه,ازدانش علمی وتحصیلی وتخصص اواستفاده ای مثبت گرفته کاردنیارانیزدرچرخه ی زندگی راه,انداخته وزندگی بدرستی وبه روال عادی درچرخش باشدلذا ذنیای عارفانه درخلوت خود داشتن وروح خویش را جلائی دادن جای خود دارد ودرجهان بیرون ازاین خلوت زندگی کردن ودانش زندگی آن را نیزداشتن جایگاه خودرابا دانش وآگاهی خود طلب میکند.
● میخواستم ...میخواهم....●
میخواستم سر بر سینه آبی
آسمان بگذارم
وزار بگریم
دور بود
میخواستم
بر موجهای پرتلاطم
دریای آبی بنویسم
آرام نمیگرفت
میخواستم
بر نوک پرنده آبی رویام
نغمه ها بگذارم
پرواز کردورفت
سینه ترا یافته ام
آبی تر از آسمان
دریا رویا
بگذار سر برسینه تو
بگریم وبنویسم
نغمه رویائی عشقم را
سرشار از زلالی چشمه روحی
که تنها عاشق توست
با من بگو تا کجا میتوان
بر سینه تو تکیه کرد
که عاشقانه میخواهمت
● ۱۵ بهمن ۱۳۸۵ - از فرزانه شیدا ●
ماامروزنیازمند بیشترین علم وبیشترین صنعت وبیشترین تکنولژی هستیم تابتوانیم همپای دیگران درجهان گام برداریم,واین نیازمنداین است که,کلاسها ی دانشگاههای ماپرباشدازدانشجویان آزموده وکنجکاو وعلاقمندی که به پیشرفت خودوجامه ی خویش اهمیت میدهندونیازمنداین هستندکه مانند تمامی دنیاازهمه چیزدرزندگی امروزی بهره ای به,مساوات برندکه خدا نیزبین افرادروی زمین فرقی قائل نیست واین ماهستیم,که فرق خودرادیگری مشخص میکنیم بااینکه تاچه میزانی بر رشد فکری خود برعلم ودانش وپژوهش خویش افزوده,وقادرباشیم,دردنیاخودرابعنوان,انسان تعلیم یافته وآموزش دیده به دنیامعرفی کنیم که,این نه خودنمائی ست نه خودپرستی که,این خودسازیست وحق هرانسان که خویشتن رابسازدودرخدمت خودوجامعه ی خویش باشد.خواسته های انسانی ماوآرزوهاوآمال ماست که زندگی انسانهارارو به کمال وپیشرفت برده است وهمواره پیگیری این آرزوهاست که انسان رادر زندگی شادولبریزازانگیزه میکندتاتوان آنراداشته باشدکه به,افکارخودشکل داده,درنهایت کاشفی, مخترعی,اندیشمندی نویسنده ای,شاعری و... دردنیابوجودبیایدکه دربسیاری ازبخشهای زندگی افکار واندیشه وساختارفکر وشکل اندیشه ی ایشان الگویِ, هزاران جوانی دیگردرخودسازی میگردد
_____نگاه از ..____
دل را روشنی بخش
و از ورای آن بنگر
زیبا خواهد بود
دیدنی
با امیدِدیدارِزیبائی
بوسه های طبیعت
بر تن نرم زندگی
تن نرم آب
در آغوش زمین
ریشه های درخت
بوته های سبز
گلهای رنگین
در هم آغوشی خاک
نوازش نسیم بر برگ و گل
بر چهره منو تو
نگاه سبز زمین بر ما
نگاه آبی آسمان
بر منو تو
بوسه های باران و برف
بر چهره ها بر زمین
عشق مگر چیست
آغوشی گشوده
از محبت در طپش قلبی
طپش قلبی
...در مهربانی ستودن
خواستن و
عاشقانه زیستن
بخشیدن محبت خویش
بی چشمداشتی
ما ستوده ی
زمین و آسمانیم
به حکم خدای عشق!
زندگی
بسیارعاشق ماست
مااما, به ویرانیش
کمر بستیم
ما هستی را, بی نگاه
گذشتیم و رفتیم
اما, دیگر بس
ناله های غم
دیگر بس شکایتها
ما خود,ویرانی
همه چیز بوده ایم
در زندگی ،
عشق
و باهم بودنها
ندیده ام
"هیچستان سهراب" را
میدانم
امابه هیچستان
رسیده ایم
در اوج داشتن های
همه چیز
ما خود
ترانه زندگی
بی صدا کرده ایم
ما خود
عشق رارانده ایم
به کوچه های غریب
ما خود
نامهربانی را
به خانه دل بردیم
تنهائی گزیدیم
...
درخلوتها
گاه سربر
آغوشِ ناامیدی
در کتمانِ عشق
ما به طواف
« نمی توانم ها»
«نمی شودها»
« ممکن نیست»
عادت کرده ایم
ما بی اعتباری احساس
و ناثباتی اندیشه را
آشفتگی روح خویش را
زندگی خواندیم...
اما ...
دل را روشنی بخش
واز ورای آن
زندگی را بنگر
زیبا خواهد بود
نگاهی ساده
در باور آنچه هست
در حقیقت زندگی و عشق
در دیدنِ تمامی
رنگهای زندگی
زیبا خواهد بود.
● ۱۳۸۵/۲/۱۸سه شنبه از: فرزانه شیدا●
خداوندنیز باکلام آسمانی خودجزاین,ازبشر نخواسته است حتی درمقامِ"آرزو" نیزخداونداینراعنوان کرده است که:«بیشترین چیزرازمن بخواهید»,پس مامیتوانیم بیشترین چیزهاراباخواست اونیز داشته باشیم چراکه خوداوامر برخواستن میکندوخوداوقدرت توانستن رانیز با تولدمااز آغاز,برمابخشیده است تاقادرباشیم باخواستن وقدرت توانستنِ خویش به مرحله توانستن وانجام دادن و برآورده کردن آرزوهاو آمال وخوشبختی خوددست یابیم ودرزندکی خودسربلندباشیم وخوددربی نیازاز بندگان دیگراحساس کنیم وهمواره نیازمند لطف ومرحمت اوباشیم وخواهان اینکه,باتنی سالم وفکری بازوخردمندانه یاریمان بخشدتاقادرباشیم,راه زندگی رابه نیکی ودرستی طی کرده,درزندگی انسانی موثروباارزش,وسربلند باشیم
*- آدمیان ترسووناکارآمد خودرادردنیایی صوفیانه قهرمان می بینند.*اُرد بزرگ
*ـ سرزمینی که جوانانش دارای افکاری صوفیانه هستند،بزودی بردگی رانیز تجربه می کنند.*اُردبزرگ
●پایان فرگرد صوفی گری●نویسنده:فرزانه شیدا

   Home Improvement Projects
Do it right the first time. Click to find contractors to work on your home improvement project.
Click Here For More Information
 

Tavanaee 2

مسلم است کههیچکاه فردنادان وبی خردی قادرنیست برمشکلات خویش فائق آمده,ودانائی لازم رابکار گیردتابه حل مشکل خویش پرداخته وموفق شود,وتوانائی های اونیز به همان نسبت محدودتراست و به همان تجربه های ساده وپیش و پاافتاده ای متکی خواهد بودکه,ازدرطول زندگی خوداززندگی داشته است.بااین روزگار فعلی,اماچگونه میشود درسادگی ونادانی وبی خردی زندگی کردوهمواره,امیدوار بودکه همه چیز بروقف مرادآدمی باشدچراکه,این تنها تخیل شیرینی ست که خودرابه,آن دلخوش کرده وبه,امید فردا,امروزخودرادوباره ودوباره,چون دیگرروزهاازدست میدهم.
_●_ در معبر زمین و زمان از :« محمد معلم » _●_
و آفتاب خزان در سبوی باده فروش
مرا ندا در داد
بیا باز گردد
اما من
نشسته بودم
در انتظار سبز بهار
نشسته بودم
در کوچه باغ خاطر خویش
نشسته بودم
در معبر زمین و زمان
نشسته بودم
در زیر شاخساری خشک
که روزگاری برگش
ستاره ها بودند
نشسته بودم
واینک نشسته ام
هر چند
که آفتاب خزان
در سبوی باده فروش
مرا به نام صدا می زند
" بیا برگرد"
مهر 1344
_●_از :« محمد معلم » _●_
ماگاه,شایدفرصت بازگشتن ودوباره "آزمودن"راداشته باشیم,امادربسیاری مواقع بهتراست پیش ازعمل دانش آن کاروتوانائی آنرادرسنجیده ویاحتی,ازاین مطمئن شویم که,آیاچنین توانائیهائی راکه نیازمندآنیم,درحدلازم درخودمیبینیم یاخیروحتی اگراحساس کمبودوضعف,وناتوانیهائی را,درآن میکنیم دانش آنرادرخودبوجودآوریم وآنرایادبگیریم تابهتربتوانیم,ازاین توانائیها به شکل مناسب وبجاومثبت استفاده کنیم وبجای,اینکه,درخاطرویادومغزخودتنهابه باوراین بنشینیم وبخود بگوئیم که هیچکاری سخت نیست اینرانیز بخودثابت کرده ودرخود بیازمائیم که آیاواقعا این توانائیها راداریم,آیابرای ماواقعا سخت نیست؟ تااگر کمبودوضعف رادرخودحس کردیم به,درست کردن ضعفهای خوددرآن بپردازیم واین توانائی درموردهرچه که,هست,نیزبه تحقیقی بیشترو,درست دست زده ونگذاریم ناآگاهی مابعلت تغییرات زندگی ورشداجتماعی,ازلحاظ دانش وعلوم,از توانائی های ما بکاهدوباعث ناتوانی فردای مادراشتباهاتی شودکه ناسنجیده به آن,اقدام کردیم,ومشکل جدیدی رابرمشکل زندگی خودافزودیم,چراکه,آدمی بحدروزانه خویش مشغله ی زندگی راداردواینکه بابیخردی وناآگاهی هائی برخود,دردومشکلی بیافرزایدوقادرنباشدکه باقدرت فکری خویش چاره ای اندیشیده و مشکل وارد شده,راحل کند,جزافسردگی واندوهی که بی ثمربرزندگی خویش داده است سودی نخواهد داشت.امااگرجوانیست ناآزموده که,درگیرزندگی شده,است وناتوانیهای بسیاری,رابناگهان درخود احساس کرده وخودراناچارازعقب نشینی درزندگی میبینددیگرتنها,اومقصرنیست چراکه,اگر کسی دربیخبری وبی خردی باقی مانده,وازبسیاری ازآموزشهای لازمه ی زندگی بی بهره باشدآنگاه هم خانواده او مقصرندهم جامعه چراکه توانائیهای هریک نفردرزندگی به نسبت آموزشهائی,است که درطول زندگی میبیند واگرکسی درنادانی یا بی خردی باقی بماند وتعداد توانائیهای انسانی اودر زندگی بعلت ودلایلی رشدنیافته باشدمیتوان ایراداصلی رادرمحیطی یافت که,درآن رشد کرده است. میدانیم که در جامعه خانواده ومدرسه واجتماع,همگان برای دادن توانائیهای لازم اجتماعی برای زندگی بهتر میبایست درمقام والدین درمقام معلم ودراجتماع ,یاورکودکان ونوجوان وجوان خود باشیم تابتوانیم ازایشان نیز توقع این راداشته باشیم که توانائیهای رادرجنبه های مختلف زندگیازخود نشان بدهداماوقتی چیزی راکسی یادنگرفته است چگونه ممکن است ازدرغیب آنرابرای ما به نمایش بگذاردیاقادر باشدکه,ازآن درزندگی خوداستفاده,کندومارانیز خشنود کند, مثلا اگرفرزندمایافردی درخانواده,یادوست وآشنای ما تعدادی از استعدادها,دانائیهاوتوانائی هائی رادرخود دارداگرآموزش صحیح آنرا ندیده باشدمیتوان کامل اطمینان داشت که,این توانائیها درست انجام میشودیاقادراست درزندگی اومثمرثمرواقع شوندیاخیر؟درواقع "دانائی درکنار توانائی قرارگرفته است ,ولازم وملزوم یکدیگرند"وبااینوصف میتوان گفت اگرتعدادانسانهائی که توانائی های کمی درزندگی دارنددرپیرامون مازیادباشدآنگاه بایدبدانیم,که,محیط دچار نقص آموزشی ست وهمگان نیزدرنادانی هاوناتوانیهای,اومیتوانند مقصرباشندشماتاخودندانیدچه چیزهائی راکم,داریدمسلمابدنبال,زیادکردن دانش آن,هم نمیرویدوبه نسبت سن وسال قدرت,این راداریدکه درک کنید ضعفهائی درشما موجوداست که,از بعضی توانائیهای شماکم میکندواگراین نوع توانائیها ازجمله مسائلی باشندکه,داشتن دانشِ,آن درزندگی ضروری ست آنگاه مسلماخودبدنبال چاره ی راه آن,رفته,این کمبودرادرخودجبران میکند,امایک کودک ونوجوانان نیازبه,راهنمائی دارد ویک جوان تازه,فارغ التحصیل شده,حال,ازدبیرستان,ودانشگاهی هم,مسلمادروسعت بیشتری به اینگونه,راهنمائی ها ویاری دیگران,نیازمنداست تاچگونگی راه خودرامثلا پیداکردن کار,دررشته ای که,خوانده,است بیابدوبه مقصدوهدف زندگی خودبرسدواگرمیبینید تعدادانسانهائی که دل به ظواهری میدهندکه,هیچ ارزشهای معنوی درآنهاموجود نیست وپس,ازگذر سالهابه همین نحوواینگونه زندگی کردن بناگاه متوجه میشوندکه,درطول عمرخود,مدتی,ازعمرخویش رابه,هیچ تباه کرده اندآنگاه درمی یابدکه بسیاربه خطارفته است ودیگرشایدفرصت زیادی نیز برایجبران یادگیریهاوداشتن توانائیهای بیشتر برای زندگی بهتررانداشته باشدآنگاه,است که متوجه میشودبسیارازدیگران عقب مانده,است وبسیار چیزهارانمیدانسته یانیاموخته,ویاتوانائیهای,اوآنقدر محدودویا کمبوده وهست که بعنوان,انسانی که می بایست مسئولیت های خطیر زندگی را بدوش بکشد درمانده برجا مانده ونمیداند باخود وزندگی وحتی مسئولیتهائی که شایدبناگاه,باآن مواجه شده است چه کند,دراین زمان بازین ماهستیم که بجای سرزنش وپرسیدن اینکه چرااینگونه ناتوان ودرمانده بجا مانده است وقادر نیست که,ازپس زندگی خود بربیاید!و..باید سعی کنیم دریابیم اوچه چیزهائی رادراه خویش نیازداردکه,بداند ودرآن راهنمائی شودوبه یاری او بشتابیم,امابعنوان کسانی که,دورادوراو بوده ایم وبه شکلی مسئولیت ایشان رابردوش داشته ایم برای درگیر نشدن اوبااینگونه مشلات امروزی,واقعاچه کرده ایم .وچکار مثبتی را انجام داده ایم واکنون چه باید بکنیم؟! آن کودک ونوجوانی که,امروزبرای خود جوانی شده است وقادربه کشیدن بارمسئولیت نیست یاحتی نمیداندازکجامی بایست شروع کندوهنوز که هنوزه,منتظر موقعیتهاست چه کسی رامقصر بداندوواقعاچه کسی بیشتردراین دنیادرتربیت ورسیدن او به منطقه ی فعلی در زندگی,اومقصربوده است؟ ین سوالاتی ست که والدین واجتماع درمقابل ناتوانیهای فرزندونسل خودبایدازخودبپرسد.چراکه همه ی مادرزمان تولدپاک وبیگناه بدنیا آمده ایم ودانش وخردی که درطی عمرکسب میکنیم,است که چاره,راه مادرزندگی خواهدبودامابشرطی که قادرباشیم ازنوعی توانمندی هابهره گرفته وخودراپیش ببریم,تاانقدرتواناباشیم,که,درصورت مواجه شدن بامشکل دچار دردسری نشده یاکمتربامشکل مواجه شویم.قادروتوانا بودن داشن آنرا نیز طلب میکند اما اگر شخص واشخاصی مسئول,بفکراین کودک واین نوجوان نباشدوتنهاباسرزنش ونکوهش بااومواجه شودکجای کاررادرست کرده است تاکه,این نوجوان وجوان دریابدکه,درزندگی بیش ازظواهر برای بدست گرفتن مسئولیتهای آینده خودنیازمندخردودانش زندگی,است ,خردی که توانمندی وتوانائی ایجادمیکندویاورانسان میگرددتامشکلات رادرصبوری ازسر بگذرانیم,ویک جوان نیزانقدر هنوز تجربه نداردکه,انتظارداشته باشیم فردی مجرب درتمامی توانائیهای زندگی باشد مگراینکه برنامه ریزی درستی راازاولین پایه های دوره ی آموزش درخانه ومدرسه ودانشگاه بااوشروع کرده باشیم ومثلاازنمونه کارهای واقعا لازم که,بایدانجام,دهیم این است که,درانتهای هر دوره ی تحصیلی به جای,اینکه تنهامشاورین راهنمارادردفترمدرسه بنشانیم که,از صبح تاشب بیکار نشسته است که شاید کسی به سراغ اوبیایدوشاید کارهای حاشیه ای دفترراهم باومیدهندتاانجام دهد وبیکار نباشد حداقل دردوره تحصیلی منکه مشاور عین یک فرد اضافه دردفتر مدرسه ودبیرستان مگش میپراندوبرخلاف دیگرمشاورین هیچ اطلاعاتی هم اردوانشناسی کودک ونوجوان وجوان نداشته ومیدانم همچنان نیزنداردکه لازمه ی کارمشاوران مدارس ودانشکاههاست واین لازم ایت چراکه,شاید کسی ویکی ازدانش آموزان یادانشجویان یاوالدین آنهادرصورت دانش اینکه مشاوربرای همین پرسش هاست, فقط هروقت احساس کردندکه نیازدارندبه سراغ اوبرود,بسیاربهتراست که اول این اموزش را بدهیم که مشاور خیلی میتواند درزمینه رشته وکار اطلاعات موصق بمابدهد ودرعین حال ایشان راهم به عنوان مشاورآزموده ترکنیم که مثل تمام دنیامشاورخودراموظف به کارخودبداندواینرا نیز بداند که نباید منتظر شود دیگران بیایندازاواطلاعات بخواهندکاراودادن اطلاعات درطول سال به داشن اموزان ودانشجویان والدین است بصورت حتی داشتن کلاسهائی درساعات مدرسه برای دادن اگاهی های لازم به شاگردان وبداند,که,این خوداوست که بایدکه بایدبه سراغ تک تک دانش آموزان برودواطلاعات لازم رادرجهت ادامه تحصیل ورشته ودانشگاهها ونوع کاری که باهررشته ای را به همه آنهاداده وبرای ادن اطلاعات آن درطول ساعات تحصیلی اقدام کنندودرعین حال بجای اینکه تمام اطلاعات لازمه دراینمواردتنها به کسانی داده شود که به سراغ مشاوررفته یامشاور ومعلمی خوددلش بخواهد به شاگردی وعزیزی وفامیلی این نوع اطلاعات رادرمدرسه یاخانواده یافامیل خودوتنها به کسی که دوست داردبدهداین رابداند که درجایگاه مشاور ومعلم واستاد,او, موظف است حتی روزانه,این اطلاعات را که دربرگه های بسیاروکتابهائی نیزدرمدرسه ودبیرستان ودانشگاه بایدموجودباشد درطی سال وسالیانه بین دانش آموزان دانشجویان ودانش پژوهان,درکلاسهاپخش کرده ,وبه همگان بحدیکسان رسیدگی کندوبه,همگان نیزاین جزوه هاوکتابهای اطلاعات لازم درمورد رشته هاداده شودتا شاگردودانجشو بدانددنباله ی هررشته ای چه رشته هائی رامیتواندادامه دهدوبطور کامل ازهررشته اطلاعات لازم باوداده شوداین چیرزیست که درسراسردنیا سالیانه درطی دوره ی آموزشی برآگاهی دانش آموزازسوی آموزش وپرورش ومشاورین مربوط به آنان داده میشودوحتی گاه کلاسهای اختصاصی نیز برای سوال وپرسش داشنآموزودانشجودرطی برنامه ای شش ماه پیش از پایان دوره تحصیلی در هرسال پیش ازاتمام تحصیل که,وقت انتخاب رشته است میگذارند تاداشنآموز ودانشجو وقت اینرا داشته باشد که درمورد آن فکرکرده ورشته ای را که دوست دارد درآن رشته نمرات مورد نیاز خود رابالا ببرد تا بتواند به آنن رشته نیز وارد شودوبطوردسته جمعی آگاهی های لازم نیزداده شودوجدای بُروشورها وجزوه هاوکتابهائی که تعین رشته برای بعداز دبیرستان ودانشگاها ورشته هاوکاررابرای ایشان مشخص میکندتاجاووقت آنراداشته و پیدا کنندچه میخواهندبشوند وچه راادامه دهند چه نمراتی لازم دارند و... که هم بیشتر به این مسائل فکرکنندوهم برای ایشان تولیدسوال شودواگررشته ای رادرنظردارند سوالات خودرانیزفرصت داشته باشندتابپرسندودرعین حال شایدهمین دانائیهایی که باین طریق داده میشود باعث شود کسی که هنور نمیداندبعدازدوره راهنمائی کدام رشته وپس از دوره دراهنمائی ودبیرستان درکدامین رشته هاچه میشودیاچه رشته هایی واقعا وجودداردودراینجا مجبورشود جدی تر, به مسائل آینده خودفکرکرده وبهراه فرداخودرا بیاندیشد.مادرایران به تناسب نمره,واستعداددرانتهای سال تحصیلی رشته ای رابه شاگردان پیشنهادمیدهیم یعنی,درکارنامه ذکرمیکنیمکه میتوانیدرشته ریاضی یاطبیعی یاادبیات... رادنبال کندودرچندخط مینویسیم که,این وآن رشته هاچیست وکدامین دانشگاههائی رابایدبرویم ودنباله ی آنرشته به چه کاری میتوانیم مشغول شویم,وچه کسی میشویم باچه نامی,امااین کافی نیست بقیه رادانش اموزودانشجو خودش باید پیدا کنددرحالی که اینوع,اطلاعات وظیفه آموزش وپرورش است که بطورگسترده به ایشان داده شود,چراکه شایداین شخص درکل ازرشته ی دیگرمثلا دررشته ای مانندخدمات هیچ نوع آشنائی با آنررشته نداشته باشد واینکه باوبگوئیم به نسبت معدل ریاضی وطبیعی ودرانتهای لیست خدمات به شماپیشنهادمیشودواینکه نداندکه درهررشته ای چه چیزهائی درآن رشته موجوداست وبه چندین شاخه تقسیم میشودباعث میشودکه,ازبسیاری ازاطلاعات تحصیلی ودانش ارزشمند رشته هائی که حق اوست ازهمه ی آنهااطلاع داشته باشدمحروم بماندبی اینکه فکرکنیم,شایدکه,اودرکل,اگربیشتردانائی داشنهای متفرقه رادررشته های مختلف داشت باوجود زرنگ بودن دررشته طبیعی بادانستن نمونه شاخه های رشته ی خدمات بدنبال رشته ای درخدمات برود که ازآ« خبری نداشته ولی متاسفانه ما برای حتی رشته ها رتبه های کم وزیاد قاول میشویم وشاگر تنبل را دررشته خدمات میشناسیم درصورتی که این رشته یکی از رشته های بسیارمهم درجامعه محسوب میشود که بیشترین نیازهای روزانه ی مادرهمین رشته تونسط آنانی حل میشودکه,دراداره جات وموسسات وسازمانهادرهمین رشته کاروخدمت میکنند.پس میبینید که,ارزشهاراماخودمان درهمان مدرسه برای بچه های خودمشخص میکنیم که,اگر تو رشته ریاضی قبول شوی یعنی معدل بالائی داشته ای!خوب حال مگر رشته های دیگرچه کمیتی دارند که اوباید خجالت بکشداگردوست نداردریاضی وطبیعی بخواند واستعداد بیشتری دراقتصادوآمار وخدمات داردومیتوانددرآن موفق هم بشودوشاید به مقام استادی آنهم برسد!وامااگراودوست داشته باشد که بجای این رشته بامعدل بالا به رشته خدمات رفته ودردفتری کاری رابرگزیند همه مابه خشم میائیم که تو بااستعدادی نمره ریاضی وطبیعی بالائی آورده ای یا میتوانی,دکترومهندس شوی چرا مدیریت وکارمندی رادوست داری چرا به بیشترین حقوق فکرنمیکنی وامثال اینها...امابایددید توانائی اوودرخواست اواززندگی واستعداداوچگونه جواب میدهداین علاقه ماست که,اودکتر ومهندس شود ولی شایدعلاقه ی اوست مدیریت بخواندموسیقی رادنبال کندهنر راادامه دهدولی سختی ومشقات زندگی وداشتن ونداشتن هائی که باعث فشارهادرزندگی شده واینکه القاب وعناوین بسیاردرکشورما ارزش بیشتری,ازکارائی آن,داردهمگی, باعث میشود که مابسیاری ازجوانان رادرناآگاهی شخصی خود ازتوانائیهائی,دور کنیم که نیازمنددانش آن هستندوهرگز آموزش وپرورش بصورت گسترده این نوع آگاهی رادراختیارآموزگارانو مشاورین باگذاشتن کلاسهای مخصوص آن برای آنهاوهمچنین دانش آموز ودانشپژوهی به جروهها وکتابهای رشته وغیره نمیگذاردمگر شخص خودشخصاعلاقمندباشد.درحالی که این وظیفه ی آموزش وپروروش ومشاورین ومسئولان مدارس است که بصورت گسترده تمامی رشته هارادرجزوه ها وکلاسهائی به شاگردان داده وایشان راچون تمامی کشورهاازموقعیتهاوامکانات تمامی رشته ها حتی رشته ای که اودرآخرین مرحله کارنامه میتواند به آن وارد شودآگاه وآشنا کنیم واینگونه است که بسیاری درسراسردنیاباداشتن نمرات ومعدل بالاباز بسوی رشته هائی ساده تری رفته درآن استادانی میشوندکه نیازهای بسیاری رادرجامعه حل میکنند وگوشه ای,ازمهمترین چرخه های زندگی را بعهدهمیگیرند چیزی که مادرهمان دوره راهنمائی ودبیرستانوهمچنین پیش از,ورودبه دانشگاه از فرزندونسل اینده ی خوددریغ کرده ایم تادانش آن درسیاهی ندانستن ها,برای اوباقی بماندوتنهابدنبال رشته های دهن پُرکنی برودکه به فک وفامیل نشان میدهد شاگردخوب وممتازی بوده است مگراستادوپروفسوررشته خدماتی چه کمیتی ازپروفسوررشته فیزیک ,دارداونیزبه نسبت همان ایشان دردرجه دکترا وپروفسوری ودرچرخه زندگی مهم وارزشمنداست وسرشارازدانشهای بسیار.این است که مادرمیان مردم خودبسیاری راآنقدر ناتوان ونااگاه میبینیم که نه اونه خودمامیداینم چقدر میتوانستیم ازاوودراوتوانائی ایجادکرده ونتیجه ی آنرا نیزببینیم وبه نتایج بسیارخوبی هم برسیم اگر که فقط به فقط اطلاعات کافی رادرموقع لازم باو درموقع تحصیل داده بودیم!. وهمین است که درسراسردنیابیشترنوجوانان وجوان بطور کامل وگسترده همه ی رشته هارامیشناسند ودررشته خود نیزکامل میدانند که,بزودی به,کدامین رشته ومدرسه,ودانشگاهارفته,ودرچه کاری اشتغال خواهدیافت یامدرک خواهندگرفت ودیگر امکانات تحصیلی را هم میشناسد ومیداند برای هریک چه باید بکند اگر بخواخههد تغییر رشته دهد و,درهررشته پیش تر ازشروع آن باخودوخانواده ومشاورین مدارس بسیار توانائی خودراسنجیده است وازهمان دوره آموزش هنوزبداخل آن رشته نرفته باآن رشته وهمه ی رشته هااطلاعات کافی رادرجزوه هابه او به خانواده ی اوبه مدرسه ی اوبه کلاس درس اوبه مشاورومدیر اوداده اندتاهرسوالی داشت که بیجواب مانده بودبتواند به سراغ آنهارفته وپاسخ بگیردواین یکی ازکمبودهای آموزش وپرورش دردانش یک کشور به شمارمیرودکه دانش آموزان مابدرستی نمیدانند رشته های تحصیلی درسطح وسیع چیست وچه هاهستند وبه کجاختم میشودچه,کارهائی رادردنبال آن میشودانجام دهدوچه پشتوانه ای دراین وآن رشته,دارندواگرباین اکتفا کنیم که بگوئیم حالا کو کارکه,اینهمه باین چیزهافکر کنیماشتباه محض ماست چراکه کاروقتی تولیدمیشود که دراین رشته ها دانش آنرابه همگان داده باشیم آنگاه خودانسان عامی هم برای رشته ای که میخواهد بخواندویاتاحدودی به آن آشنائی داشته چون بیشترآگاه شودچون بیشترازآن اطلاعات بگیرد توانائیهای خودرانیز بیشتربروز میدهدوحتی استعدادهای اونیز میتوانند برای او دیگران تولید کننده کاردرجامعه باشدو"این قانون دانش است که دانائی توانائی میاوردوکارنیزتولید میکند". وتعدادبسیاری رانیزازبیکاری وازاین سوال که ندانندچه کنندوچکاره شونددرمیاوردوپاسخ خودرا یافته راه خودرادرزندگی زودتر مشخص کرده وزودتر شروع میکنند بمانند همه ی دنیا که به همین شکل درچرخه ی جهانی درحال گرردش است اماخودمن,دردوره تحصیلی بسیاری ازاگاهیهارا دررشته های مختلف تحصیلی نداشتم وبمانندهمه نگاهم باین بود که معدل اینرا بمن گفته است این رشته ها هست این کارها دردنبال اناست اما هیچ اطلاعات درست وکاملی ازهیچیک ازراین رشته ها نداشتم تا خود بدنبال آن رفتم تا بدانم اگر این وآن رشته رابخوانم انگاه کدامین دانشگاه وکدامین کاری درانتظارمن خواهدبوداما بسیاری ازجوانان,ونوجوانان تامجبورنشودتامدرسه ومعلم ودانشگاه ومشاوربدادآنها نرسند باین فکرهم نیستند که بعد ازدیپلم چه میخواهند بکنندبعددانشگاه چه بهتراست بکنندپس قبول کنیم بسیاری ازناتوانیها ازخودجامعه ونحوه ی آموزشی برمیخیزداگرکه ما جوانان بسیاری رادرسرگردانی زندگی خودشاهدهستیم که نمیدانندبازندگی خودچه کنندونمیدانند حتی درپایان رشته ای میتوانند باهمان مدرک دررشته دیگری استخدام شوندکه کمیتی ازرشته ی اوندارد وهمان نیزدرجای خوددر جامعه لازم ارزشمند است اماما رشته هاراهم مثل طبقه بندی های احتماعی دراقتصادباارزش وبی ارزش کرده ایم وچشم ماتنها به القاب ودرجات است وبس که اینگونه درجامعه نیز جواب نمیدهد اگرکه کشوری بخواهد دراتمامی فنون ورشته هاقدرتمند وتوانا باشدوازتوانائیهای بیشتری بهره مند شود .
_●_(مثنوی)از آمال تاحال شعر از:« آیا » _●_
خدا
گفتی ام بین چکمه پای دختران
بی که سرما یا زمستان در میان !

چکمه را بر چشم دلشان بین اخا !
چکمه را کی کرده اند اینان به پا !

همچو کف بر موج ها بنشسته اند
چشم بر هر رسم و عرفی بسته اند

زان که نبود هیچ چیزیشان به کف !
کی گشاید لب ز بیم دُر صدف !

او بسی لب بسته می ماند ! چرا؟
با بهایی دارد اندر دل کیا !

تا کجا ، کی ، مشتری دُرشناس
لب گشاید زان ثمین با التماس !

لیک وقتی شد صدف خالی ز دُرّ
بشکندش هر ناکسی نی مرد حرّ !

حس کمبود دُر اینان کشته است !
زین سبب صیاد گیرد شان به شصت !

زان که خر مهره ند و دعوی گهر
می کنند از خامی و نقص بصر !

حس کمبود است اصل درد این
نازنینان جدا مانده ز دین !

لیک اصل عیب بِه ، بر خود نهیم !
کوته اند از این که ما خود کوته ایم

کی بُوَد تقصیر این بی چاره ها ؟
ما مقصر بوده ایم و ایم ، ما !

کی مُدِ با آبرو دادیمشان ؟
جز مکن مشنو مگو دادیمشان ؟

راه را ما کی نشانشان داده ایم ؟
جز که تنها گفته ایم و خفته ایم !

ما همه مردیم ، مرد حرف ژرف !
کی قدم بنهاده ایم آن سوی حرف ؟

کی ؟ کجا دیدند از ما ، غیر حرف !
باش تا دمپای پوشد گاهِ بر ف !

آی ! آیید ای بزرگان شریف !
ای منورها ! همه ظلمت حریف !

نقل و نقد و صوت بر کمتر دهد
در عمل درس درستی بر دهد !

آنچه را گوییم پس بینندمان
در کنش هستیم ، کی دیدندمان؟!

هرچه ما گفتیم از این گفته ایم
هرچه پس کردیم آن را کرده ایم !

واعظانیم و به منبر دیگریم !
لیک در خلوت ز موعوظان سریم !

درس حرکت ، وانگهی بنشسته خود؟!
بس مزخرف درس باشد این متد !

یک نفر بنشیند و بسیار کس
گوش دارندش که گوید یک نفس !

دان که فرموده است مولا مان علی
نکته ای بس ارجمند آن تک ولی !

دانش و علم زبان نازلترین !
علم اعضا و جوارح برترین !

علم قالی مشتری اش گوش شد !
علم حالی مشتری اش چشم خود !

گوش باب دوزخ است ! اما بصر
باب فردوس است ! هان ! بین خیر و شر !

آن کجا ؟ بیند ترا در کار راست !
آن کجا ؟ که بشنود با کم و کاست !

حاصل این که دوستان کاری کنیم
مرد راه ار ایم ، همیاری کنیم !

شد بهانه حرف این هم درد پاک
تا کشد سر آتشم از زیر خاک !

حرف این دلسوخته ، من ، تو یکی است !
لیک تک در تاختیم ، این سالکی است ؟!

گر که دست و دل به هم دیگر دهیم
دان که پا بر فرق گردون بر نهیم !

این بود عمری است آمال بشر !
لیک کی شد اینچنین حال بشر ؟

زان که تنها حرف بود و حرف بود !
نی که بیهوده ، بسی هم ژرف بود !

کی ؟ کجا در راه پا بنهاد کس ؟
یا اگر بنهاد تنها بود و بس !

همچو این گوینده بس تنها بُدند
تاختند و خسته در ره گم شدند !

دان که هل من ناصرت سر دادمی !
خیز ! نِه بر زخم جانم مرهمی !

دادمت گر هوش داری ای رفیق
آنچه لازم هست ما را در طریق !

تا به وحدت ، تا به یکتایی رسیم !
تا به جای جان ! به بی جایی رسیم !

شکر

18 / 10 / 1388
_●_شعراز:" شاعر معاصر«آیا»متخلّص به هیچستان_●_
توانائی و توانمندی تنهادر شکلی کاربر دارد که انسان خودوخرد خویش را به قدرتی رسانده باشد که توانائی انجام کارهای زندگی خویش دردنیای پیرامون خود راداشته باشدوزندگی خودرابگونه اداره کند که کمتر دچار مشکلات عدیّده ی زندگی شود لذا این وظیفه والدین وآموزش وپرورش ودولت هر کشوری ست که ازاوان کودکی ونوجوانی تربیت وآموزشی رااتخاذ داردکه این جوان آینده در فردای خود بتواند مسئولیت زندگی خودوهمسر آینده ونسل فردای مارانیز بدوش بکشدوبا برنامه ریزی دقیق ودرستی به راهی راهنمائی شودکه یاور اودرزندگی باشد.مانمیتوانیم انسانهای توانائی باشیم,اگرخردواندیشه وفکر روح خویش را ,پرورش نداده باشیم .دراین دنیائی که مداوم از ما پیشی گرفته وبرسرعت پیشرفت ورشدآن افزوده میگردد,هیچیک ازماقادربه زندگی راحت ودرآرامش وآسایشی نخواهیم بودمگر توانمندی خویش راافزون کرده وتلاش کنیم برقدرت خویش افزوده وخرد ودانش خود راهمزمان بادانش روز پیشرفت دهیم. ناآگاهی ونادانی سرچشمه از جهل گرفته اندوانسان دانا وخردمند هرگز در زندگی خودرا ناتوان ودرمانده احساس نمیکند وچنانچه درشرایطی سخت قرار بگیرد سرانجام ازدیگر توانائی های خود جهت رهائی از مشکل استفاده خواهد کردیالااقل میداند که بسیار منابع وجوددارند که میتوان از آنهااستفاده نموده وخردمندانه بامشکلات زندگی خویش کنار آمده یاانرااز سر بازکنندوچاره ای بجوید,لذاانسان برای آرامش وآسایش خودمیبایست برخرد وآگاهی خود ذهن وفکر خویش را پرورش داده وبرای سلامت روح وجان خود کوشا باشد که درسایه ی خرد ودانش به لطف پروردگار همیشه درهای بسته بازمیگردند یالااقل دری دیگربرانسان گشوده میشود که یاور انسان در روزهای تلخ ودرگرفتاری ها ومشکلات زندگی او باشد.درنتیجه تنها چاره راه انسان در زندگی این است که برخود وخدای خویش تکیه داشته ودر جستجوی دانش وخردی باشد که اورا در زندگی توانا ساخته وباعث آن میگردد که اعتماد بنفس واعتمادبخودوخداوند خویش رادردل حفظ نموده وتوانائی انجام همه گونه کارمثبتی رادرجلای دل وروح وزندگی خویش داشته باشیم وموقعیت ساختن موقعیتهای شخصی واجتماعی رافراهم آورده درزندگی هم انسانی شکیباومقاوم باشیم وهم انسانی ارجمندوباخردکه موردلطف و احترام دیگران نیزباشدکه بی شک آرزوی همگان است که در زندگی درمیان مردم جایگاهی داشته به سربلندی وشادی وامنیت وافتخارتوان زیستن داشته باشیم.

*‌- آنکه به خرد توانا شد ، ترس برایش نامفهوم است.*اُردبزرگ
*‌- همواره تنهایی ، توانایی به بار می آورد.*اُردبزرگ
*‌- در هنگام توانایی اگربستانکاری دیگران را ندهی،بویژه هنگامی که اودرمانده باشد ، فرو جایگاه خویش رابرای همیشه از دست می دهی.*اُردبزرگ
*‌- سپاسگذاری وارج نهادن به دیگران،نشان بزرگی وتوانایی ست . *اُردبزرگ
*‌- اندیشه برتردرروزهای توفانی وآشوب ودرهمان حال,خموشی وآرامش ،توانایی برترخویش راازدست نمی دهد. *اُردبزرگ
*‌- پیش ازآنکه باکسی پیمانی ببندید،دمی درباره توانایی خوددراجرای آن بیندیشیدوسپس پاسخ گویید .*اُردبزرگ
*‌- آنگاه که شب فرارسیدوهمه پدیدگان فرو خُفتندابردریاهابه پامی خیزند،آیاتوهم برمی خیزی ؟*اُردبزرگ
*‌- آنکه نمی تواندازخواب خویش برای فراگیری دانش وآگاهی کم کندارزش برتری وبزرگی ندارد*اُردبزرگ
*‌- رشد آدمیان تنها زمانی پایدارخواهد بودکه بر اساس شایستگی هاو توانایی آنهاباشد.*اُردبزرگ
*‌- آنان که مدام دل نگران ناتوانان هستندهیچ گاه نمی توانند ناتوانی رانجات بخشند!*اُردبزرگ
بااشک ریختن.*اُردبزرگ
*‌- ما،آنها توانانمی شوندباید تواناشدوآنگاه,آستین همت بالازد.*اُردبزرگ
*‌- تواناترین آدمها،بیشتر زمانهاخودراناتوان می یابند.*اُردبزرگ
●پایان فرگرد توانائی● نویسنده:فرزانه شیدا
   Nutrition
Improve your career health. Click now to study nutrition!
Click Here For More Information
 

Tavanaee 1

بعُد سوم (آرمان نامه ارد بزرگ) فرگرد *توانایی*

کتاب بعد سوم آرمان نامه "ارد بزرگ" به قلم "فرزانه    شیدا"

●درانتظار چه...؟!
اینهمه بردر میخانه نشستیم, چه شد؟
بغض دل, بر لب پیمانه شکستیم ,چه شد؟
از خود ودیر مغان گاه گُسستیم ,چه شد؟
عهد با دلبر جانانه که بستیم ,چه شد؟

اینهمه از سر تدبیر وخرد نیز نبود
بر همه هستی ما شور دل انگیز نبود
غم بدل, پای کشان ,رفته شکستیم ,چه شد؟
زندگی غیر همان, درد غم انگیز نبود

قدرِ دانائی خود هیچ ندانیم چرا ؟
بی خرد, پای,دراین دشت کشانیم چرا؟
ناتوان ازچه شده قلب ودل ودیده ی ما ؟
دیده ودل ز چه بر نور خدائی نرسانیم؟ چرا؟

«عقل » ما را , به در خانِ خدا میخواند
«چون خدا, عقل وخرد داده , خود او میداند
اشرف روی زمینیم!... چرا منتظریم؟!
تا به کی «عمر» مگر روی زمین میماند؟!

این پریشانی ما, از سَر نادانی ماست
ناتوان بودن ما ,در َسر انسانی ماست
تا نباشد خردی ,عقل کجا راه برد؟ !
بی خرد ماندنِ ما, مایه ی ویرانی ماست

جان من ! جام مّی وساقی وجانانه کجاست
تا نباشد دلخوش , لذت پیمانه کجاست؟
ما دراین میکده , گر, خوار نشینیم , رواست
بی وضوِدل وجان,لذت ِمستانه, کجاست؟

بّه که برپا شده در راه دگر پای نهیم
وندرین غصه سرا بّه که زغمها برهیم
بی خدا ,کوردلی , با دل وچشم ونگهیم
بّه که درروح وروان ,« عشق خدا » جا بدهیم
_●_ سروده ی فرزانه شیدا /1388

کتاب بعد سوم آرمان نامه "ارد بزرگ" به قلم "فرزانه شیدا"

● بعُد سوم آرمان نامه اُرد بزرگ●
● فرگرد توانایی ●
__ «هفتخوان » __
چه توفان درین باغ بگشودد ست
که سرو بلند تناور شکست ؟
چه شوری در آن جان والا فتاد
که آن مرد چون کوه از پا فتاد
چه نیرو سر راه بر او گرفت
که نیرو از آن چنگ و بازو گرفت ؟
چه خشکی در آن کام آتش فشاند
که آن تشنه جان رابه آتش کشاند ؟
چه ابری از آن کوه سر بر کشید ؟
که سیمرغ از قله ها پر کشید
چه نیرنگ در کا سهراب رفت ؟
که با مرگ پیچید و درخواب رفت
چه جادو دل از دست رستم ربود ؟
که بیرون شد از هفتخوانش نبود
خمار کدامین می اش درگرفت ؟
که از ساقی مرگ ساغر گرفت
پدر را ندانم چه بیدادرفت
که تیمار فرزندش از یادرفت
_●_از :« فریدون مشیری » _●_
درزندگیِ,انسان تمامی توانائی های,اوبه نسبت دانائی های شکل گرفته است,که,براساس تجربیات زندگی وتحصیلات آدمی زیادوکم شده,وهمچنین هرروزه,نیزبه نسبت آنچه,درزندگی میآموزیم,وآنچه خودباآموزش های تحصیلی وگاه نیزدروسی متفرقه,ودرکنارآن,باخواندن,کتابهاومطالب ومقالاتی,که علاقمندی ماراجلب میکندوهمچنین به یاری رسانه هاوآموزشهای اکتسابی زندگی برخوداضافه میکندکه این آموزشها بتدریج درطول زندگی بیشتروبیشترمیشودوهیچ چیزنیست که بدون یادگیری وتمرین ازتوانائی های آدمی بشماررود.چون مابیشترین توانائی های خودراازطریق دانش مربوط به آن وهمچنین آموزش ,دررشته هایی که مادرانجام آن,درخودتوانائی یادگیری واستعدادهای آنراداشته ایم کسب کرده,وبکارگرفته وبیشترین توانائیهای مابه نسبت استعدادهاونوع علاقمندیهایی,است که, خودانتخاب کرده ایم ودرهمان فن ورشته نیز به,آموزش ویادگیری وشاید گرفتن مدارکی پرداخته ایم یادرخصوص آن کاروآن رشته بنوعی خودراتعلیم داده ایم, درنتیجه هرچه بیشتر خود را درآنهاآموزش دهیم نیزبیشتر قادربه,استفاده ازاین توانائیهاخواهیم بودبه همین نسبت,وبه نسبت پیشرفت روزگار گاه رشته هاوفنونی رانیزآموخته ایم که لازمه ی زندگی کنونی ما بوده است ومسلم است که دردنیای امروزی هم نیزتنها کسی میتواندبارمسئولیت زندگی خویش راراحت تروآسوده تربدوش گرفته باخودبکشدکه بیشتربارشته هاوعلوم وفنون امروزوی وفن زندگی دراین روزگار آشنا باشد تاقادرباشد,ازاندیشه های روز سردرآورده ومعنای هریک ازقوانین روزگارامروزی رادانسته یا درک کند وبدنبال هماهنگی خودبادنیای کنونی باشد,چراکه,دنیای کنونی هفت خوان رستمی به شیوه ی خودراداردکه ماتنها با داشتن دانش وآگاهی آن میتوانیم برآن مستولی شده و, مشکلات خویش رابازگشائی کرده,وبر توان وقدرت عمل وفکر خودبیافزائیموبر این مشکلات فائق آئیم,آنگاه شایدبهتر بتوانیم موفق شویم که نقش زندگی خودرادرعمری گذرا,امابرای همیشه ی بودن خودثابت وماناکنیم تا روزگاروعمرماحداقل راحت تروبادانش بیشتروقدرت وتوانائی بیشتری نیز بگذردواحساس شادی یا ,رضایت وآرامش خاطری همراه باحس خوشبختی درامروز وفردای خود,دردل,وروح خوداحساس کنیم.لذا قلمرو توانائی ما براساس توانائیهای ما وسعت بیشتری را پیدا میکند ولازمه ی داشتنن این نوع توانائیها,صبر وشکیبائی وتلاش ما برای خودسازی ست تاقادرباشیم زندگی خویش را بهتربسازیم وثبات خودرابیشتر کرده وازآن بهره ای مثبت ببریم وآرامشی درخاطر داشته باشیم که همواره میتوانیم لااقل با توانائی های خود گلیم خودراازآب کشیده ونیازمند کسی نباشیم
_●_ «دیگری در من »_●_
پشت این نقاب خنده
پشت این نگاه شاد
چهره خموش مرد دیگری است
مرددیگری که سالهای سال
در سکوت و انزوای محض
بی امید بی امید بی امید زیسته
مرد دیگری که
پشت این نقاب خنده
هر زمان به هر بهانه
با تمام قلب خود گریسته
مرد دیگری نشسته
پشت این نگاه شاد
مرد دیگری که
روی شانه های خسته اش
کوهی از
شکنجه های نارواست
مرد خسته ای که
دیدگان او
قصه گوی
غصه های بی صداست
پشت این نقاب خنده
بانگ تازیانه
می رسد به گوش
صبر
صبر
صبر
صبر
وز شیارهای سرخ
خون تازه می چکد همیشه
روی گونه های
این تکیده خموش
مرد دیگری نشسته
پشت این نقاب خنده
با نگاه غوطه ور
میان اشک
با دل فشرده در
میان مشت
خنجری شکسته در
میان سینه
خنجری نشسته در
میان پشت
کاش می شد این نگاه
غوطه ور میان اشک را
بر جهان دیگری
نثار کرد
کاش می شد
این دل فشرده
بی بهاتر از تمام
سکه های قلب را
زیر آسمان دیگری
قمار کرد
کاش می شد
از میان این ستارگان کور
سوی کهکشان دیگری
فرار کرد
با که گویم این سخن که
درد دگیری است
از مصاف خود گریختن
وینهمه شرنگ گونه گونه را
مثل آب خوش به کام خویش ریختن
ای کرانه های جاودانه ناپدید
ایم شکسته صبور را
در کجا پناه می دهید ؟
ای شما که دل
به گفته های من
سپرده اید
مرددگیری است
این که با شما به گفتگوست
مرد دیگری که شعرهای من
بازتاب ناله های
نارسای اوست
_●_از :« فریدون مشیری » _●_


ادامه در آدرس
http://b4armannameh.blogspot.com/2010/02/blog-post_06.html

   Home Improvement Projects
Improve your home. Click for products, services, and project ideas.
Click Here For More Information
 

Ketab 10


   Home Improvement Projects
Click here to find experienced pros to help with your home improvement project.
Click Here For More Information
 

Shadi

بعُد سوم (آرمان نامه ارد بزرگ) فرگرد * فرگرد شادی * به قلم استاد فرزانه شیدا

کتاب بعد سوم آرمان نامه "ارد بزرگ" به قلم "فرزانه   شیدا"


شادی چیزی نیست که بما بدهند ,
شادی آن چیزهائیست
که خود به خود میدهیم
تا به یاری آن شادمان باشیم.
چون امید چون تلاش چون پشتکار
ودرنهایت موفقیت ف.شیدا
● بعُد سوم آرمان نامه اُرد بزرگ●
● فرگرد شادی ●
درزندگی آدمی «شادی» وشوق وشوراز جمله احساساتی ست که آدمی نیازفراوان به آن,دارد ومیدانیم که زمانی که شادمان شده ولبخند زده یامیخندیم فعل وانفعالاتی شیمیائی دردرون ماصورت میگرددکه بقای عمرانسان رانیزبیشتر کرده برعمرانسان میافزاید,کمااینکه بسیار گفته اند که خنده طول عمررازیادمیکندماانسانهانیازمند این هستیم که ازخودوپیرامون خود احساس رضایت داشته باشیم تابتوانیم,دردرون خوداحساس شادی راافزایش دهیم,وباروحیه ای شادتربادنیاروبرو شویم درفرگردخنده نیزگفتم که,زمانی که انسان تلاش کنددربدترین شرایط نیزروحیه ی خودراحفظ نمایدوباحَربهء"خنده"ازاندوه خودبکاهد,درواقع بربیشترین اندوه موجوددردل غلبه کرده,است وانسانی بردباروشکیبا میشودکه این صبروشکیبائی درزندگی او بسیاراورایاری خواهددادتا شرایط بدزندگی رابراحتی ازسربگذراندمن خودفردی هستم ک درتمامی شرایط میخندم,واجازه,نمیدهم درد یااندوه یافشاری درزندگی, مرازپای بیاندازد واین حاصل سالهازندگی,درخارج بوده,است که,انسان همیشه,دراطراف خودکسانی,راپیدا نمیکند که بتواندباایشان,تااینحدراحت وصمیمی باشدکه همه ی هم وغم خودراباآنان,درمیان بگذارد ودرعین حال کمترباکسی درباب غمهاسخن میگویم,وبیشترمواقع درگردهمائی هاومهمانی های دوستانه نیزچه,درمحیط فامیلی باشدچه دوستی تلاشم براین است که,این چند ساعت باهم بودن راحتی اگرروزهاوهفته ای باشددرشرایطی بگذرانیم,که همگی احساس راحتی وآرامش وشادی کنیم, وبرای آن ازهیچ چیزنیزدرخانه ام دریغ نمیکنم ودرعین حال,ازخانواده ی مادری آموخته ام که زندگی باتمامی بالا وپائین هاوقتی صمیمیت ومهردرمیان افرادباشدبراحتی میتوان همه چیز رادرزندگی ازسرگذراندوهمیشه نیزدرجمع خانواده ی خودساعات خوبی داشته ایم که به بگو بخنده,وشادی وسرورطی میشودوحتی برای,داشتن جشنی خانوادگی بهانه,لازم نداریم وهمینکه, دورهم باشیم,کافیست که تامیتوانیم,ازاین لحظات لذت ببریم مسلم,است که روزهائی درزندگی همگان هست که انسان آنروز شادی چون دیگرروزها احساس شادی وبی غمی نکندومشکلاتی,ازراه میرسندکه بناگاه برنامه ی زندگی راازروال خارج میکندباینهمه بازتربیت خانه,وخانواده ی من بگونه ای بوده است که حتی درگویایئ غم خودازجنبه های شوخ آن,استفاده میکنیم وکمی هم درعین داشتن مشکل وغم میخندیدم,وهمین باعث میشودکه براحتی خودرادرمقابل شرایط نباخته باروحیه ی بهتری باهرچه هست مواجه شویم.زندگی شخصی من درخانواده ای ساده,وکارمندبمانندهمه خانواده های ایرانی فرازونشیب بسیاری,راپشت سر گذاشت وزمانی که,ازخانه مادربیرون رفته وزندگی شخصی خودراشروع کردم نیزمسئله مهاجرت ودنیای جدید سبب شد که هیچ روزی درزندگی یکروز معمولی ساکت وآرام وبدون دردسرنبود وهمیشه بامشکل ومشکلاتی روبرومیشدیم کهانتطار آنرا نداشتیمو برای مادردنیای خارج به نوعی تازگی داشت وتاآشنا شدن به زندگی وراه,ورسم زندگی درمحیطی آشناوایستادن برسرپای خودمنو همسرم ده سال رابه سختی ومشقاتی فراوان درابتدابایک فرزندوپس,ازچند سالی بادوفرزندا سرگذرانیدم که طی آن به تحصیل وکارپرداخته وزندگی خودراازهیچ ازیک صفربه تمام معنی,به یک زندگی معمولی درآوردیم که بتوانیم درآرامشی نسبتا,مادی ومعنوی خانه ی خودراخانه ای بسازیم که تازه پس ازده سال شده بود خانه ای ایرانی بادوفرزندودررفاه نسبی وبامشکلاتی نسبتاکمتراز پیش وبازاگر صادقانه بخواهم بگویم همیشه چیزی جدیدهست که بادنیای ایرانی ماتفاوت داشته باشد تابرای حل آن با فرزندان خودبه فکرواندیشه فرو رفته وبدنبال چاره راهی باشیم که هم توان زندگی دورازوطن وبامردمانی,ازهمه ی سرزمین ها راکه دریک مکان جمع شده بودند داشته باشیم هم فشاری به خانه وخانواده وفرزند مابخاطر دوگانگی فرهنگ واجتماع نیامده همه درآرامش باشیم وحق یکی درخانه ازبین نرودوفکرایرانی مامحدودیتهای راکه برایمان ایجادمیکندبه طریقه ای چاره بجوئیم که هم بتوانیم درجای فعلی عادی ومعمولی چون دیگران زندگی کنیم وماننددیگران باشیم هم ایرانی باشیم,وزندگی عادی ومعمولی یک ایرانی راحفظ کرده باشیم,ودرعین حال در کشور فعلی توان جایگزینی مثبتی راداشته باشیم این از زمره مشکلاتی ست که شماباآن در روزانه زندگی خودمواجه نیستیدونیازی هم به فکرکردن به آن نداریدامابرای ماهرروز,روز تازه ای ست که باچیزی تازه تردرفرهنگ واجتماعی,مواجه میشویم که راه چاره,آنرانمیدانیم وبرای هماهنگ شدن باآن واینکه درست نیز عمل کرده باشیم دچار مشکلات فکری میشویم که چکاری درست چه,غلط است چه راهی برویم واز چه دری وارد شویم و...و باوجودحتی بیش از بیست سال زندگی درکشوری دیگرباز گاه درمانده برجامیمانیم که,این مشکل جدیددیگر,چه راه حلی,دارد درعین حال چون من 26 سال ازعمرخودرااززمان تولددرایران بزرگ شدم,وباخلاق ورفتار وشخصیت ایرانی بدنیائی آمدمبناگاه دیدن خوددرعالمی دیگر,آنهم در کشوری که, زایران,وایرانی چندان چیزمهمی هم,نمیدانست ,وکمترباایران وایرانی آشنابودندوبااخلاقیات ایرانی بیشترین چیزی که میدانستنداین بود که ایران کشوری مسلمان است وحتی هنوزهم بسیاری ازمردم,اروپامارااز نژادعرب به علت مسلمان بودندتصورمیکنند وکسی بااین مسئله آشنانبودکه,ایرانی هیچ رابطه ای با عرب نداردمگر درنام اسلام ونژاد ایرانی راکمتر کسی میشناخت ودرعین حال زمان زیادی نمیگذشت که,مهاجرایرانی به این سرزمین مهاجرت کرده باشدودرعین حال تعدادایرانیان به نسبت دیگرکشورها که بیست سی سال پیش ازمابه نروژمهاجرت کرده,بودند بسیارهم کم بودوهمچنان هم ایرانیان درپراکندگی شهرهای نروژزندگی میکند وبیشتر نیزجوانان پسرومجردایرانی,بودندکه دراین دوره,دراکثر کشورهای اسکاندیناوی,مقیم شده بودندواینکه خانواده دربین ایرانیان مهاجر کم بودهمه اینهاباعث شده بودکه به نسبت دیگرمهاجرین,ایرانیان درمیان مردم اروپا هنوز ملتی ناشناخته باقی بمانندکه,زیادنیزروابطی باآنها برقرارنمیشد بخصوص که بیشتر جوانان بودن که مهاجرت کرده,ومردم حتی بخاط آشنائی نداشتن بااین کشورواخلاقیات ایرانی باآنچه دراخبارشنیده بودند حتی ازجوانها نیزمیترسیدندوهرچه مردم اروپا وبخصوص نروژازایران میدانست هم باین ختم میشدکه"انقلاب" کرده,است ودرجنگ بسرمیبردودرمحدوده ی کمی ودرخلاصه ی اخباری ومتن های کوتاهی,ازایران سخنانی درگذشته شنیده بودند ودرروزانه هم,اخبار موصق ازحالت جنکگ وچگونگی جنگ به,اطلاع مردم میرسید که این برای شناخت ماکافی نبود چون دررابطه بافرهنگ واجتماع واخلاقیات مانبود که بتوانندبامابیشترآشناشونداین نیز کافی نبود که بدانندایران درجنگ است وکمکی به مهاجرایرانی درخارج نمیشد که اینرا نیز بدانند یا ندانندچراکه,درمحدوده ی زندگی روزانه صحبت اززندگی بودوچگونگی زیستن یک مهاجر درکشوری ناشناس با مردمی که,متقابلا هیچ آشنائی بامانداشتندو فقط اخبارازجنگ بودوبس که دراخبارجهان گفته میشد یادربرنامه ای به کوتاهی خلاصه شده بود,وبرخی نیزمیگفتند تاپیش ازانقلاب حتی,اسم"ایران"رانیزنشنیده بودندکه البته این مختص به,اسکاندیناوی بودکه بعلت هوای سردوبرفی آن کمترایرانیان باینسوی سرزمین می آمدندوبااینکه,درهر فصل سال توریستهای زیادی مهمان این سرزمین میشونداماایرانی درگذشته,اگربه خارج میرفت کشورهای دیگری را انتخاب میکردو ماهم درایران همانطور که میدانیداسکاندیناوی یعنی کشورهای نروژ سوئد ودانمارک راکشورهائی میشناختیم که شش ماه روزوشش ماه شب است درصورتی که تنهادر منطقه ی بالای این کشورهادر شمال که نزدیک قطب است هوا باین شکل شش ماه شب وششماه روز است وجمعیت کمی نیزاز مردم نروژباآداب وروسوم خاص خوددرآن زندگی میکنندوحتی به زبانی دیگر که زبان "سامی" گفته میشودسخن میگویندونمونه فرهنگهای خاص خودرادارندومثل کُردایرانی مادرمنظقه ی خودباعالم خودزندگی میکندورسومات وآئین متعلق به "سامی ها" بهرحال زندگی,دراینجاهم روال عادی خودراچون همه ی دنیاداردولی بازمستانهای سنگین تروبا وصف تمام این احوال زندگی درجائی که چه,از لحاط محیطی متفاوت بودچه,ازلحاظ دین وآئین وهم درنداشتن شناختی دوطرفه وبااب وهوائی نسبتادربیشترین روزها سردبناگاه خودرادرجائی دیگر میدیدم که چون کودکی نوپا میبایست همه چیز راازاول یادبگیریم تاتوان زندگی داشته باشیم ,لذاشادبودن واحساس آرامش کردن درمحیطی که نه من باآن آشنابودم ونه دنیای پیرامون من مرامیشناخت ,شروع زندگی درآن وایستادن بروی پای خودوهم موضوع اینکه شناختی ازخود بدست دیگران داده وبعنوان یک ایرانی خودرامعرفی کنیم,درهرروزه ی زندگی ودرکنارآن نیز یادگیری زبان,وهم اینکه توان اینراداشته باشیم ازپس کارهای خودبرآمده زندگی آرامی داشته باشیم درشروع وتا سالها برای مادراین دنیای تازه وبرای همه مهاجرینی چون من, ,کار ساده ای نبودامابه هرجهت زمانی که پابه درون این زندگی تازه درکشوری دیگر نهادم تنهایک هدف راپیش روداشتم,وآن اینکه منوهمسرم میبایست به هرشکلی هست تحصیل کنیم ومشقات راه,رابهرگونه که قادرباشیم پشت سربگذاریم ونگذاریم تنهائی وغربت مانع ازاهدافی شود که بخاطرآن زندگی درکشورخودراترک کرده ایم وغم غربت ودوری خانواده رابردل خودهموارکرده ایم پس درنتیجه لااقل باتحمل همه اینهامی بایست نتیجه ای مثبت رابرای مادربرداشته باشدکه ارزش اینهمه جدائیهاودورشدن هاوازصفر شروع کردن راداشته باشد
¤ تا سرودن¤
برای خواندنِ شعری آمده‌ام
که سروده نشده و نوشیدنِ جامی
که آورده؟!

تنهایی را چاره‌ای نیست
این واژه را نمی‌شود جمع بست

برای پرستویی آواز می‌خوانم
که حنجره‌اش را
به من قرض داده است
و گنجشک‌های سردِ ترس‌خورده
هم‌آوازِ من می‌شوند
که باز بهار
مثلِ همیشه دیر
بر نعشِ پرستو می‌رسد

برای خواندنِ فاتحه‌ای
آمده بود؛ رفت
شعری که سروده
نمی‌شود؛ می‌میرد.

¤ :«احمد زاهدی»¤
بااین تفکردرشرایط همیشه پیش بینی نشده زندگی درهرقدم جدیدبودتنها تلاش مااین بود که خانه محیط آرامش ماباشدودرکنارهم ویاری هم موفق شویم که هریک آمالی که بخاطر آن خانواده های خودراترک کرده ایم برسیم,واین باعث شدکه,ازاولین سالهانیز,تلاش خود را شروع کردیم وبه همه طریقی بیکدیگر یاری رساندیم تاباشرایط درس وتحصیل وخانه وخانواده همواره وقت درس خواندن بیرون بودن ودرخانه بودن مابه طریقی باشدکه به هیچ یک فشاری واردنیاید وحتی چهارسال اول که تنهایک فرزندداشتیم,همسرمن صبح زودازخانه خارج میشد وساعت ده شب بخانه میامدوعلت این بود که آنزمان مادر پایتخت ودرشهر"اسلُو" نبودیم و دانشگاه او بیرون از"اسلو" بود ومادر شهری درنزدیکی"اسلو" زندگی میکردیم وبرای رسیدن به دانشکده دواتوبوس ویک قطار راروزانه برای رفتن ومجددهمان تعداد رابرای برگشتن استفاده میکردوبعلت دوری راه واینکه درخانه نیزموقعیت درس خواندن نداشت تمام روزرادر دانشکده وبر سرکلاسهائی بودکه درساعات متفاوت شروع میشدوامکان برگشت به خانه رانیزنداشت وهمین شرایط راچند سال بعد که اودیگرکار میکردمن درشهری که بودیم دوره فشرده ی دکوراسیون راشروع کردم وروزانه بارفتن به کلاسهای خودو بردن وآوردن فرزندم ازمهد کودک وهمچنین به خانه داری مشغول بودم وچند سال بعد که دوفرزندداشتم برای رفتن به دانشگاه طراحی ودوخت ودیزاین مد,روزانه بایک قطار سپس یک اتوبوس ویک بارهم سوارشدن به مترو به دانشکده ی خود میرسیدیم وهمین راه را نیزدربرگشت طی میکردم فرزند کوچکم راازمهد کودک آورده فرزنداول یکی دوساعتی زودتر ازمادر خانه بودوروز درخانه ی مااز ساعت 5 بعدازظهربعنوان خانواده شروع میشددرحالتی که هم بایدبه خانه وبچه هارسیدگی میشدهم هرروزه من میبایست مقدارزیادی کاردرساعت 8 فرداصبح به,دانشگده تحویل میدادم ونه حتی یکساعت دیرتر.واین درست درزمانی بود که دکتر من علنااعلام کرده بود که دردهای عضلانی من تنهایک بیماری زودگذربراثر فشاربالای تحصیلی وکار وخانه داری نیست که برای همیشه ماندگارخواهدشد وبهتراست من آرام گرفته ودرخانه بمانم وتحصیل رادرنیمه راه,رهاکنم,ومن زیربارنمیرفتم که پس ازاینهمه زحمت نمیه راه راه رفته رارهاکنم چراکه همیشه وهمواره وهنوزمعتقدم کاری رایاشروع نکن یاوقتی شروع کردی بنحواحسن انجام بده وتمام کن چراکه انوقت است که میتوانی بگوئی تلاشم راکرده ام وازخودراضی باشی وشایداگرچنین نکنی,عمری ممکن است باخوددراین اندیشه بسرببری که اگررهانکرده بودم واگرادامه داده بودوهرطور بود خودرا به هدف وبه خط آخر میرساندم زندگیم چگونه میشدوبا"افسوس واگرها" زندگی انسان نه تنها به شادی نمیگذرد که تلخ نیز میشودوبهتراست بدست خودآنرابرخود تلخ نکنیم وقتی که میتوان تاجائی که میشود مقاومت کردوبه انتهارسیدومن به انتهای اهداف خودرسیدم وهمچنان نیزهرکاری را آغاز کرد م به پایان بردم و تابه امروززندگی خودرسیده ام,وهرگز کارنیمه تمامی رابجانگذاشته ام که برای آن برنامه ای نداشته باشم,وبی شک اگرکاری را برای مدتی بدلایل کمبودوقت یاگرفتاری یاگاه دردهایم در بخشی اززندگی خود, به تعویق انداخته یابیاندازم برنامه ریزی آنرانیزکرده ام که چگونه,وکی,کجادرچه ساعاتی وچه موقعی ,آنراانجام داده,و تمام کنم وفکر میکنم شادی انسان بسیار بیشتر میشود زمانی که انسان بداند چه میخواهدوخودرا به,انتهای آن نیز برساند.درواقع کاری شروع شده وکار تمام نشده هرگزدرزندگی من معنا نداردوبهرشکل بایدتمام شودحال به هرشکلی که هست هرچه هست هرگونه, که هست ,وزمانی که شروع شد,می بایست حتماتمام شود,و«اماواگری» نیزبرای خودم پذیرفته نیست بااینکه میگویندبه خودسخت بگیری دنیابرایت سخت میگیردودنیاراآسان بگیرتا ساده نیزبرتوبگذردامادرجائی که سخت گرفتن کاری نهایت موعودورسیدن به خواسته ای رابرای آدمی داردکه شادی وموفقیت آدمی درانتهای آنایستاده است دیگربایدحتی شده بخود سخت گرفت بایدتلاش کردبایدهر مشقتی راپذیرفت بایدبرنده شد وبایدرفت ورسید.
ودر واقع با همین افکار نیز بود که شرایط زند گی من وخانواده ام درنروژ, 4سال با تحصیل شوهرم و4 سال تحصیل من بدنبال خودباین رسیدکه هردو شاغل شده وبازهمان دوندگی روزانه را بدون اینکه حتی کسی راداشته باشیم که بتوانیم دردوران بیماری خودیافرزنادن ما ازاو یاری بطلبیم یا ساعتی فرزند خود را باو بسپاریم گذشت تا اینکه دیگر هردو تحصیلکرده,وشاغل بودیم وخندان بودن وشادبودن اگرچه دراینهمه فشار روزانه سخت بود
اما بازهم هیچ کدام ازاینهمه خستگی ها وفشارها وحتی دردجانزدیم,وهیچ چیز نیزباعث نشد که از خنده وشادی ما کم شود ودرمحیط خانه وخانواد باهم شادبودیم ومشکل عمده ای در گذر زندگی با زندگی ودنیای پیرامون خود نداشتیم مگر فشارهای اقتصادی دوره ی دانشجوئی, که تحمل شرایط آن برای ما مطلب مهمی نبود . انهم وقتی میدانستیم درنهایت میتوانیم دراین کشور با مدرکی خوب شاغل شده حقوق مناسبی دریافت کنیم و تمام سختیهای امروز رادرفردا جبران کنیم .پس میبینیدکه,انسان,اگربخواهد وتصمیم بگیرد که خودرابه جائی برساند حتی درغربت وتنهائی وبی کسی نیزموفق میشودواینکه بگوئیم امکانات وموقعیتهادرخارج بیشتر است وهرکسی بداندکه موقعیت هست مسلم برای خودکسی میشودازسوی کسانی که این رامیگویند نهایت بی انصافیست چراکه,هستند هزاران مهاجری که تمام این امکانات برای آنان بوده است,اما موفق به تمام کردن تحصیل نشدندیااصلاتحصیل نکردندیاهمواره وابسته به اداره کاربا کمترین حقوق بیکاری بوده,به سختی ومشقت وحتی اندوه ورنج وافسردگی زندگی کرده اند ومیکنندودلخوش بوده اند که فقط درخارج بوده اندونه تنهاباهمه,امکاناتی که«صدای طبل,آن نیزازهمان"دور" که میشنوید,خوش است» ولی کسی نشدندبلکه بسیانیزبه خواری کشیده شده یاسرانجام,ازغم روزگاربه گوشه ی انزواواندوه,وافسردگی,افتاده اندروی بازگشت رانیز ندارند ودرعین حال باوجوداینکه هنوزهمان,امکانات که مثلاگرفتن وام تحصیلی بودباذکراینکه دردوره کارمیبایست دوبرابرآن راازحقوق ماهانه رای آن پرداخت وبرگردانده شود,که نیمی,ازحقوق اصلی به آن میرود ونمی دیگربه مالیات ,آری چنین امکاناتی!هست باپرداخت درصدبهرهء بالاکهخود یک بدهی سنگین و دردناک است که ببینی هرماه,نیمی,ازحقوق توبرباد میرود چون تحصیل کرده ای ومعمولاخودنروژی نیازی نداشته چنین وامی رابگیردچراکه یک,جوان نروژی تابتواند سعی میکند این وام رانگیرد وخانواده ی اوبه اویاری میرسانندودرکنارآن نیمه وقت کارمیکنندوبه مهاجر بدون داشتن مدرک وبدون داشتن سابقه وبراساس خارجی بودن نیز براحتی کار نمیدهندوبهرحال که چنین وامی رابادرصد بهره ی بالانمیگیرندتادرفرداها حقوق او دست خورده باقی بماندوتنها طبق سیستم کاری,مالیات ازروی آن کم,گرددوتمامی حقوق کاررابه,همان شکل برداشت کندوبااین شکل بازفشارمالی داشته باشدوهرروزنیزبهره به روی بهره,افزوده میگردد وهمگان نیزمیداندگرفتن وام یعنی گرفتارشدن,ولی مهاجرکسی رانداردالحمدالله بچه پولدارهم نبودیم,که تکیه برجیب باباکارمارامثل باباهای نروژی راه,بیاندازدواگربودیم هم شهریه دانشگاهای خارج,رابابای میلیاردرهم زورش میامدبپردازد,چه,برسدبابائی کارمندوبازنشسته,وهم,اینکه بهتربودوسنگین تر بودیم که نشنویم:"پسرراهی کردم ودخترشوهردادم بروید,نه باسه,چهارتای دیگربرگردید,وبازهم خرج زندگی خودرازمن بخواهید!که برحق بودسخن حق,اگرکه گفته میشد,خدائی هم,بسیارنددرخودایران که,هنوزباباخرج زندگی پس ازازدواج,دختروپسر خودوآنان,رامیکشدامابهرشکل بسیاری مهاجرین اینراهم نداشتندندارندچراکه بهره برداری ازامکانات هم,پول,ودارائی میخواهد,مانندهمه ی جای دیگردنیاتاکه بتوان,به آن,تکیه کرده وناچاراست باین بهره ی بالابرای تحصیل خودوام راگرفته,وتاآخرعمردرحال پرداخت بدهی آن باشدامابهرشکل اینگونه,امکاناتی هست,هنوروقت دارند,هنوزمیتوانندشروع کنند,ولی به,آنچه هست رضایت داده وبه هرچه,هست میسازندونام سرنوشت میگذارندودرنهایت میگویندآسمان همه جایکرنک,است,امابه شکلی منفی.حقایق را باید گفت حتی اگر گاه انسان با نگفتن آن میتواند بسیار ی ازچیرها را پنهان کند اما بنظرمن وظیفه است که اینرا بازگو کنیم که چندان هم هرچه میشنوید را باور نکنید براستی هم "آوای دهل شنیدن ازدورخوش است".وحقایق وواقعیتها بسیار متفاوت با آن رویائی ستکه از زندگی خارج شنیده وهمچنان میشنویدوآنکه هیچ کسی نشد وبه هیچ جائی نرسید به شکل منفی خود آه میکشدومیگوید:آسمان همه,جایکرنگ است ومنهم آه میکشم ومیگویم "برای ماالبته بیشترآن آسمان آبی پشت ابروبرفی وبارانی بود,درنتیجه,زیادفرقی نمیکندچه رنگی باشدما,آن رنگ رابهرحال نمی بینیم,وخورشید نیزدراینجا"ستاره سهیل"رابسیار,روسفیدکرده,است, واسمان درهمه جا یکرنگ است وهمه جا همان هشت ساعت زحمت روزانه وبروبیاها وزحمات زندگی وجود دارد اما با زبانی بیگانه ولی بهرحال ,درهمه جای دنیا میتوان,درپشت ابرنیزدلی آبیِ آفتابی بود وآسمان را آبی دید,اگرانسانی درحرارت وگرمایی,ازتلاش باشدوخواهان رسیدن به آرزو ها,وگرنه وطن باشدیاغربتگاه,یاقربانگاه,درهرکجا میشودقربانی زندگی بودویادرخواست قربانی بودن کردو بانشستن وهیچ بودن زندگی کردورضایت نداشت وشادنبوداماشادی دردست خودماست وخودآنرابرای خودمیسازیم ,امابسیارندانسانهائی که,متاسفانه خودراهمواره قربانیان زندگی وسرنوشت میدانندوشادی,رابه,خاطره هاسپرده اندوشکایت کردن,تنهاروش آرامش, ونحوه ی زندگی کردن,ایشان شده است دروطن وبی وطن بودن نداردکه شادی وقتی پیدا میشودکه,انسان هم راه خویش راپیداکرده باشدوبرای آن نیزتلاشی کرده باشددرغیراینصورت شادی محلولی نیست که نوشیده وتشنگی خنده مابرطرف شود.
¤ «عشق و جان»¤
من آن عاشق ترین پروانه هستم
که عهدی بر سر جان با تو بستم
تو آن شمع خرامان سوز هستی
که چون آتش به جان من نشستی
چه خوش آن سوزشی کز یار باشد
بنازم آتشی کز دوست افتد
خوشا شب زنده داری های بسیار
که در فرقت به جان هیزم بریزد
ندارم هیچ باک از آتش عشق
که این آتش ز مرهم خوشتر آید
¤ شاعر:« احسان ضامنی »¤
اماانسانهای موفق درخارج ازکشورغریبه های تنهائی بوده اند که جزخود کسی رانداشته اند اماهمین انسانها, کسانی بوده اند که هریک رابرای شمانام ببرم ساعات استراحت وخواب وراحتی کمتری رادرزندگی داشته اندودرنهایت اگربه جائی رسیده اند بازجایگاهی بوده است که برای حفظِ,آن,مجبوربوده اندچون همگان,همیشه تلاش مداومی را دنبال کنند چون همه جای دنیا به 8 ساعت کارحقوق میدهندوبدون کارکردمشترک زن وشوهرزندگی به شکل راحتی نخواهد چرخیدچراکه,اینجانیز گرانی خودراداردوبه نسبت حقوقی که دریافت میشودمالیاتی نیز پرداخت میگرددوبه همان نسبت نیزموادغذائی ونیازهای اولیه زندگی هزینه های خودراطلب میکند.چنانچه خانه ای هم موفق به خرید شده باشیم که ماهانه مبلغ زیادی ازحقوق رانیز بابت این خانه یانه اجاره خانه می بایست کنارگذاشت واکثراسالها طول میکشدتاکسی درخارج قادربه خریدخانه ای باشدوخودپس از 12 سال با شاغل شدن خودم وهمسرم توانستیم صاحبخانه شویم همه وهمه نماینده ی این است که زندگی درایران وخارج به یک گونه میگذرداماشما میتوانیدبازبان مادری بامردمی زندگی کنیدکه شمارامیفهمندوما باید بازبان دیگری صحبت کنیم بامردمی که مارانمیشناسندوبمانند همه جای دنیاعام وخاص یکسانندوگاه هستند کسانی که اصلاهیچکس رانمیفهمندوخارجی وداخلی نداردوبهرحال جائی ست باقانون ورفتارهاواخلاقیات متفاوتی,آنهم نه فقط بایک شخص نروژی که بانواع نژادهاوکشورهابسازیم,ودرعین حال,هم مجبورباشیم مدام خودرابه دیگران ثابت کنیم,که انسان بدی نیستیم وایرانی هم یعنی بشری روی کُرّه زمین وازمریخ نیامده ایم ودرکنارآنهم زندگی خودرابرای,خودیک زندگی ثابت وبرروی روال کرده باشیم که توان زندگی درآن رانیز داشته باشیم پس قبول کنیداگربازهم بگویم وهنوزهم بگویم:"آوای دهل شنیدن ازدور خوش است".بایدبه این اعتراف کنم که بیشترین وتنها مزیت فوق العاده ی اروپائیان بخصوص مردمان اسکاندیناوی که گفتن آن گفتن,هم داردووظیفه است که درقبال ایشان می بایست انجام داده شود,این است که,ایشان برسردولت وملت وهم میهن خودکلاه,نمیگذارندودرپاکی وصداقت روراستی ودرستکاری باوجدان ملی ومیهنی,وانسانی ,هم به دولت خودخدمت میکنند هم به,میهن خودوفرزندان نسل کشورخودوهمچنین ماو فرزندان مارانیزازخوددانسته,ودرتربیت آموزشی ودرست خودازاین مرحمت بی بهره,نگذاشته اندواین نیز"مزیت" کمی نیست وجای تحسین وتشکرداردکه نسل,دیروزوامروز وفردای ایشان پرباشد,از ملت وفرزندان ملتی که,انسانهائی صادق ودرستکار,راستگوهستندکه زندگی خودراباقانونمندی,ودرستکاری,ووجدان کاری,واجتماعی بگذرانندوآنراوظیفه بدانند نه لطف.چیزی که دراماتمی کشورهای دنیا واجب وضرروریست تا مملکتی به اوج رسیده وبه پیشرفت برسدوکشوری شادراداراباشد بامردمانی شادتر
● صدای زندگی ا●
درصدای باران
یا صدای باد
در خش خش برگها
تا کاغذی رها در هوا
در صدای رود یا نوای موج
در چهچهه مرغ های بهاری
یا در همهمه هائی
کوچه وخیابان
آنچه همه در پی آنیم
صدای زندگیست
مانده ام با کدامین نوا
در کدامین صدا
وتا کجا میشود
دلخوش بود
مانده ام
در کشاکش بودن
دلم را در کدامین خرابه
پنهان کنم
تا درناله های پر طپش قلبم
ازپا نیافتم
و باز بشنوم نوای زندگی را
که دوراست از صدای دل
دورتر ازمن و حتی بودنم
بر جای مانده ام
فرو رفته در خویش
مانده در سکوتی دردآور
بسته لب در آروزی سخن
چگونه تاب آورم
زیستن را
آه غم هرروز چون پیچکی
در دلم می پیچد
نفس تنگ میشود
بیقراری دلم را
لرزان میکند
بی تاب میشوم
و میخواهم در صدای باد
در صدائی از زندگی
خود را فراموش کنم
تو چه میدانی چقدر سخت است
در دور دست آه کشیدن
و بی هیچ رسیدنی راه پوئیدن
و باز هیچ...هیچ ...هیچ
ایکاش اینگونه نبود
جمعه، 14 اردیبهشت، 1386
¤سروده ی : فرزانه شیدا¤
درنتیجه قبول کنیدشادبودن وشادماندن باینهمه فشارکار سختی های روزمره دردسراسر دنیا خودنیزکارسختی ست اماناممکن نیست چراکه,هرچیزی راه خودراداردواگرموفق شویم خودرابه جایگاهی برساینم که آرزوی آنراداریم درنتیجه همواره شادخواهیم بودومشکلات روزمره نیز تبدیل به روال عادی زندگی شوندکه خواهی نخواهی باید,باآن زندگی کردوراهی برآن جست وچون قادر باشیم چنین باشیم مسلما تجربیاتی را نیز آموخته ایم که بما بیاموزد زندگی همواره شیب وفراز خودرا دارد وشادب ودن با داشتن تمامی این مشکلات خودهنرواسیتعدادی است وبااین نگرش کمترباهرغمی ومشکلی,ازپادرافتیم وآنگاه است که,انسانی هستیم, که,دیگربه زندگی باتجربه وشناخت نگاه میکنیک وبی تجربه وخام,نیزنیستیم, وباید بدانیم که همین فشارهاست "آدمی"فولادآبدیده,ویاسنگ زیرین آسیابی میکندکه برای شادی هم جای خودرادر زندگی خود پیداکندودرتمامی پیچ وخم هابازهم خندان وشاد باقی بماند بخندیم وشاد باشیم چراکه درشادیها وخندیدن ها روحسیه دوباره ای خواهیم داشت برای مقابله باتمامی مشکلات زندگی واین خود رازیست که یافتن آن سالها اشک را به همراه داشته است تا یاد گرفته شود بسیاری از اشکهارا میشد به لبخندی از سرگذراند وباز درهمینجا بود که هستیم .
¤عمری¤ شعر از:«احمد زاهدی »¤
آویخته
خود را از سایه‌‌ی جهان، به‌دار
یک‌تن که می‌پنداشت
می‌رسد روزی برایش
یک بوسه همراهِ نامه‌ای
این ماه را که شکست
شب‌های ما تیره شد
جزایش را آویخته خود بر دار
جهانِ شبِ تاریک بی‌مهتاب
می‌پنداشت، خواهد رسید روز و چه روشن
ماه را شکست
و خورشید، هیچ
لب‌های صبح را نبوسید.
¤ شعر از:«احمد زاهدی »¤
ولی میبینیم بسیاری راکه همه چیزدارندالا شادی یاکلکسیون غمهاومشکلالت آنان پرشده است یا کلکسیون دارائی آنهااماهمچنان درنمونه ی این کلکسیون جای شادی خالیست واین همان کمبود"معنویت انسانی"در فردی است که خودرانمیشناسد که قدرت خودرادرزندگی تجربه نکرده است که,خودراباورنکرده است که همگان را,زندگی,رادنیارا, به این شکل نگاه میکندکه همه چیزوهمه کس برعلیه اوست وپای صحبت,اینگونه,افرادی چون بنشینیددر نظرایشان همواره درزندگی او,همگان مقصرندوهیچکس دست یاری ویاوری برای اودراز نمیکندهرکسی فقط بفکرخود است وانگارکه همه موظفند تنهابه فکر ایشان باشندوازکاروزندگی خود زده بفکرشادی وشادنمودن وخوشبخت کردن ایشان باشند.درعین حال همه ی دیگران رانیز درزندگی درفکر خود تحقیر میکند.درنگاه ایشان انسانهای شکست خورده وموفق همه فقط "شانس" خوبی آورده اند که توانسته اند کسی شوندیاشاید ,بابای پولداری داشته اند که باینجا رسیده اند و....بی انکه,آینه ای درپیش روی فکرخویش بگذاردوببیند خودچه بوده است ,چه کرده است ,چه میکند چراهمه چیز رامقصر میداندجز خود راوهمه زندگی خویش رابازی سرنوشتی میپنداردکه اوتنها بازیچه ی آن بوده است ؟بی آنکه بداندهیچکس باندازه ی خوداو مقصر نیست . ما نه تنها از یکدیگر بدور افتاده ایم که ازخود خویش نیز دور شده ایم که اجازه میدهیم ناکامی های زندگی برما چیره گردد وبرما پیروز شود.

¤ آی آدما... آی آدما!! ¤

آی آدما ...آی آدما...
چی شد صفای قدیما؟!
رسـمای خـوب زندگی
محبت و عـشق و صفا
چی شـد دلای مهربون
با قلبی خالی ازجفا

نه بوددروغی بین ما
نه شکلی ازرنگ وریا
اون همزبونی, همدلی
آخه بگین رفته کجا؟!
انگار چیزای جدیدی
اومده درجای اینا
زندگی مادی شـده
تمام سـرمایه ما
خونه وماشین وزمین
دسته چک و پولوُ طلا
هرکسی در فکرخودش
ازغم دیگرون جدا
از قلب خـوب آدما
شمابگیـن!...
چی مونده جا؟!
میگذریم از کنارهم
باسردی وُ.. بی اعتنا
بیـن دلا ی آدمـا
اینهمه بی مهری چرا؟!
از روزگار امروزی
دلم گرفته بخدا
دنیا شـده برای ما
غربت سرد ِآدما!!
بایدبپاشـیم دوباره
عـطر محبـت تـوُهـوا
دست بزاریم تُودسـت هم
بشـیم دوباره آشنا!
بدیم به مهربونیها
دوباره رونق و جـلا
با هـم باشیم, کنارهم
یکدلوُ گـرموُ همصدا
تاکه نشه دنیای ما
غربت سـرد آدما

با مهربونـی خـدا
ساخـته شـده دنیای ما
قدرشوبـاید بـدونیم
توُ زندگیِ گـذرا
بیان وهـمصدا بشیـن
دوباره مثل قـدیما
بامـهربونی ها باشیم
بنده ی خـوب اون خـدا
بیاین باهمدیگه باشیم
آی آدما ...آی آدما!!
¤ سروده ی فرزانه شیدا 1382¤
دنیاوامکانات برای انسان برای همه درجائی که هستیم به یکسان است فکر کنیدچرا براستی کی از هیچ به همه چیز رسیدودیگرنرسید وبه عملکرد هریک درنوع وشکل زندگی ایشان نگاه کنیدبی شک جواب خودرابدون گفتن کسی درخواهید یافت کسی بانشستن وخوابیدن وناله کردن کسی نشدونمیشود وشادی برای آنانی نخواهد بودکه تلاشی برای داشتن ان نمیکنندوهمواره ازاوضاع گله مندوازدنیا ومردم شاکیند,درنتیجه جائی هم برای شاد بودن برای خودباقی نمیگذارد تا شادی را حتی برای خودمعناکند.ودرنهایت بپذیریم که:شادی چیزی نیست که بمابدهند, شادی آن چیزهائیست که خودبه خود میدهیم تابه یاری آن شادمان باشیم.چون امید چون تلاش چون پشتکار ودرنهایت موفقیت
____«اتفاق»____
افتاد
آنسان که برگ
- آن اتفاق زرد -
می افتد
افتاد
آنسان که مرگ
- آن اتفاق سرد -
می افتد
اما
او سبز بود و گرم که
افتاد.
¤ از:« قیصر امین پور »¤
رازهادرهنگامه شادی وبازی آدمی است.نکته فراموش شده جهان,اندیشه،تعریف درست این حالت هاست .*اُردبزرگ
شادی وامیدروان آدمی رامی پروردگرچه تن رنجوروزخمی باشد.*اُردبزرگ
شادی وبهروزیمان راباارزش بدانیم،تن رنجور نیرویی برای ادب و برخورددرست برجایی نمیگذارد.*اُردبزرگ
زندگی ، پیشکشی است برای شاد زیستن .*اُردبزرگ
آنکه نگاه وسخنش لبریزاز شادی ست دردوران سختی نیزماهی های بزرگتری,ازآبمیگیرد.*اُردبزرگ
ابله ترین آدمیان,آنانیندکه با مسخره نمودن شایسته گان شادمی گردند.*اُردبزرگ
* سنگینی یادهای سیاه را
با تنهایی دو چندان می کنی …
به میان آدمیان,رُو,ودرشادمانی آنهاسهیم شو,لبخند آدمیان اندیشه های سیاه راکمرنگ و دلت راگرم خواهد نمود.*اُردبزرگ
هنگامه شادمانه سرودن وبنواختن ،چه زودگذر وکوتاه ست.*اُردبزرگ
باوربدبختی ازخودبدبختی دردناکتر ست.*اُردبزرگ
بدبخت کسی است که نمی تواند ناراستی خویش رادرست کند.*اُردبزرگ
سرآمد این جهانی شما هر چه بزرگتر باشد سرنوشت زیباتری در برابر شماست.*اُردبزرگ
اگر بر ساماندهی نیروهای خود توانا نباشیم ، دیگران سرنوشتمان را می سازند.*اُردبزرگ
پایان فرگرد سرنوشت ●نویسنده:فرزانه شیدا●

   Small Business Tools
Click here for to find products that will help grow your small business.
Click Here For More Information
 

Bakhshesh

بعُد سوم (آرمان نامه ارد بزرگ) فرگرد * فرگرد گذشت و بخشش*

کتاب بعد سوم آرمان نامه "ارد بزرگ" به قلم "فرزانه    شیدا"


کتاب بعد سوم آرمان نامه "ارد بزرگ" به قلم "استاد فرزانه شیدا"

● بعُد سوم آرمان نامه اُرد بزرگ●
● فرگرد گذشت و بخشش ●
¤ «مسخ »¤
نه غار کهف
نه خواب قرون
چه میبینم ؟
به چشم هم زدنی روزگار برگشته است
به قول پیر سمرقند
همه زمانه دگر گشته است
چگونه پخنه خاک
که ذره ذره
آب و هوا و خورشیدش
چو قطره قطره خون
در وجود من جاری است
چنین به دیده
من ناشناس می اید ؟
میان اینهمه مردم
میان اینهمه چشم
رها به غربت مطلق
رها به حیرت محض
یکی به قصه خود
آشنا نمی بینم
کسی نگاهم را
چون پیشتر نمی خواند
کسی زبانم را
چون پیشتر نمی داند
ز یکدیگر همه
بیگانه وار می گذریم
به یکدیگر همه
بیگانه وار می نگریم
همه زمانه دگر گشته است
من آنچه از دیوار
به یاد می آرم
صف صفای صنوبرهاست
بلوغ شعله ور سرخ
سبز نسترن است
شکفته در نفس تازه
سپیده دمان
درست گویی جانی
به صد هزار دهان
نگاه در نگه آفتاب می خندد
نه برج آهن و سیمان
نه اوج آجر و سنگ
که راه بر گذر
آفتاب می بندد
من آنچه از لبخند
به خاطرم ماندهاست
شکوه کوکبه
دوستی است بر رخ دوست
صلای عشق دو جان است
و اهتزاز دو روح
نه خون گرفته
شیاری ز سیلی شمشیر
نه جای بوسه تیر
من آنچه از آتش
به خاطرم باقی است
فروغ مشعل همواره
تاب زرتشت است
شراب روشن خورشید و
گونه ساقی است
سرود حافظ و جوش درون مولانا ست
خروش فردوسی است
نه انفجار فجیعی
که شعله سیال
به لحظه ای بدن
صد هزار انسان را
بدل کند به زغال
همه زمانه دگر گشته است
نه آفتاب حقیقت
نه پرتو ایمان
فروغ راستی از خاک
رخت بربسته است
و ‌آدمی افسوس
به جای آنکه دلی را
ز خاک بردارد
به قتل ماه
کمر بسته است
نه غار کهف
نه خواب قرون
چه فتاده ست ؟
یکی یه پرسش بی پاسخم
جواب دهد
یکی پیام مرا
ازین قلمرو ظلمت
به آفتاب دهد
که در زمین که
اسیر سیاهکاریهاست
و قلب ها دگر
از آشتی گریزان است
هنوز رهگذری خسته
را تواند دید
که با هزار امید
چراغ در کف
در جستجوی انسان است
¤فریدون مشیری »¤
زمانی که انسان درطول عمرخود پیچ وخم های فراوان راطی میکندو باتجربیات خوددرادامه ی راه به بسیارمسائل,دیگربرخوردمیکند بتدریج, به این پی میبرد که دراین گذرآموخته های بسیاری را درتوشه ی تجربیات خویش باخودهمراه,کرده است ودراین گذربسیارآموخته هائی رادردل داردکه هریک برای اوارزشمندودرعین حال برای,ادامه ی راه مهم وراهگشاست.درواقع زندگی انسان رابگونه ای میسازدکه آدمی خوددرآئینه ی نگاه درون خودبرخویش,بخوبی میداند که چگونه اثراتی رادراین راه بر فکروذهن,ودرون ودل خویش چون زخمه ای یاچون هدیه ای باخودداردوچه چیزهائی ازاوانسان امروزی راساخته است وچگونه تارسیدن به نقطه ی فعلی زندگی,درهر سنی که هست این بارزندگی را بردوش کشیده وچه دیده وچه,آموخته است.یکی ازتجارب مهم زندگی این است که,انسان شخصیتی را برای خویش میسازدکه خوب یابددرتمامی عمراوبااوخواهد بودوهمواره نیزهراثری که,این شخصیت فعلی براووبردیگران بگذار بخوبی وبدی درنام او ثبت خواهد شد.
*اوج ِ درد !فریدون توللی »________
فرخای ِ هستی ، درین سال ِ عمر
خدا را ، چه بر دیده تنگ آیدم ؟
به هر دم ، بلایی عجب ، نو به نو
ازین چرخ ِ فیروزه رنگ آیدم
به گرگ آشتی ها ، چه بندم امید ؟
چو بر سینه ، زخم ِ پلنگ آیدم
فرا پیش ِ گورم ، کنون گو که بخت
عروسانه ، با ساز و چنگ آیدم !
چو آزاده ام ، رنج چندین سکوت
به گردن ، یکی پالهنگ آیدم
نخواهم دگر مهر ِ گردون ِ دون
به چشم ، اربتی شوخ و شنگ آیدم
" زمین " تا یکی هست و " مردم " یکی
چرا ، نفرت از روم و زنگ آیدم ؟
چرا زیر ِ این آسیا سنگ ِ دهر
به دل ، قهر ِ چین و فرنگ آیدم ؟
" جهان " موج درد است و من " اوج ِ درد "
مقامی نه ، تا کس به جنگ آیدم !
چو ، آن کاخ ِ آیینه ، کردم به شعر
سزد ، بر سر ، از کینه ، سنگ آیدم !
نه آنم ، که لافم ، بدین کام و نام
که از کار ِ بیهوده ، ننگ آیدم
چو مستم ز افسون ِ آن چشم ِ مست
چه حاجت ، به افیون و بنگ آیدم ؟
ستیزی ، نورزم به کس گر هزار
هماورد رویینه چنگ ، آیدم 1
و یا ، تا به موری دهم دانه ای
به سر ، تیغ ِ تیمور ِ لنگ آیدم
ولی ، تا تو بینی به من نقش ِ خویش
نخواهم ، بر آیینه زنگ آیدم
کنون ، کاندرین کوج ِ هستی ، مدام
هراس ِ نفیر ِ نهنگ آیدم !
کنون کز گذرگاه ِ پیری ، به گوش
خروش ِ درنگا درنگ آیدم !
کنون ، گرچه با کوچ ِ این کاروان
زهر گوشه ، تیر ِ خدنگ آیدم !
همان غمگسارم به اندوه ِ خلق
که نوشاب ِ شادی ، شرنگ آیدم!
شتاب ای فریدون به مردن رواست
گر آن مرگ ِ خوش بی درنگ آیدم !
____ * فریدون توللی » ___
دنیاآدمی رامیسازداماآدمی نیزخوددراین ساختار سهم بزرگی راداراست. سهمی که ازاوانسانی برتر یاانسانی ناامیدیاشکست خورده ای دائمی رامیسازدکه در طول عمرخویش هرآنچه دیدوشنیدوآموخت بر او وزندگی ودنیای,او خطوطی جاودانه رارسم کردکه برای مثال منِ نوعی را,که فرزانه نامیده میشوم فرزانه ای کردکه امروز درهرکجای بودن نیز که ایستاده باشم موفق وناموفق بافرزانه ی کودکی ونوجوانی خویش بسیارمتفاوتم,چراکه دردیروزهای زندگی من شخصی بوده ام که دروابستگی سنی به خانواده بیشترازاینکه,نقشی درشکل زندگی خودبصورت بزرگی داشته باشم وبه شکل عمده ای وجود وحضورم محسوس باشدهمواره تابع کسی وکسانی بوده ام که وجودوحضورایشان شکل مهم وعمده ای را درزندگی من بازی کرده است ودرنام والدین وخانواده مرابه گونه وروش خویش پیش میبردندواینکه شخصیت انسانی فردی منوماوانسانهادرکانون خانواده بشکل"شخصیت دائمی خود" برای همیشه ی زندگی ثبت میشود تنها بخشی,از قصه ی زندگی همگان است چراکه,ماازدرون خانواده ی مادری شروع به ساختارخویش کرده ایم,امادرادامه راه که بعنوان فردی مجزا,زندگی راشروع کرده ایم "خودسازی"مامربوط به نمونه,افکار شخصی وتصمیمات شخصی مابوده است که,چگونه آدمی بخواهیم که باشیم,وچگونه اثری رادوست داشته باشیم که,بردیگران بگذاریم یاخواسته وناخواسته اثری را بردیگران گذاشته,ومیگذاریم,وبرای آنکه کسی باشیم که دوست داریم باشیم,حتی زحمت وتلاش رانیز شروع کنیم وبه خودسازی خودپرداخته ایم,درعین حال به نظرمن درشکل زندگی,انسانی که درراه رشد فکری وساختاردورنی خویش انسانی کوشا بوده است ویابر حسب شکل زندگی ناچار شده است که بیشتر ازآنچه,درتوان,داردازخویش مایه بگذاردودرخودسازی خویش ازروزگار نیز یاری گرفته است درواقع همان شیوه ی زندگی یانوعی زندگی که به خواست او یاازروزگار بنوعی برایاو ساخته شده است توسطهمان مشکلات وفشارهای زندگی درساختاردرونی وفکری واحساسی ماخود مزیدبرعلت شده,آدمی رابه منطقه ای ازفکر واحساس میرساندورسانده که,ازخودشخص دیگری درآینه ی فکر خویش می بیندکه با روزگارکودکی ونوجوانی بسیارتغییراتی رابرخودداشته است وصرفنظرازاینکه ممکن است درآینه خانه تغییرات چهره ی خویش رابعنوان انسانی پخته ترشاهدباشداماآنچه درون اوراداناتروپخته ترکردهاست چیزیست که,درنام"هستی"اوشکلی دائمی گرفته.دراین میان انسانی درکل زندگی رابرای خودخویش میخواهد,کسی,نیزهست خودراباعزیزان خویش تقسیم میکندوبیرون ازاین چارچوب بدیگران کاری نداردوکسی نیزخودراهم برای خودهم خانواده همدنیامیخواهدودراین راه تلاشی رانیز داشته است که درمحبوبیت خوددرمیان همگان کوشاباشدوبرای اینکه اینگونه آدمی نیزباشدتنها تصمیم شخصی نیست که تاثر گذاراست بلکه نهادآدمی به سوی چیزی گرایش بیشتری نشان میدهدمثلا شخصی درهمه حال وهمیشه همگان رادوست میداردوبراحتی این احساس رابه کسی,ازدست نمیدهدمگر به چندین باربراو ثابت شودکه اوآنکسی نیست که انسان بتوانداینهمه اوراجدای دیگران قراردهدوحتی کمی بیشتراز بقیه دوست داشته باشدودر صمیمیت بااوتلاش کندحال,این شخص شایدنزدیکترین فردزندگی انسان باشد یاغریبه ترین آدمی که بناگاه,درزندگی ماآمده است واثرخوبی رادربارهادیدنی برجانهاده استاما درکل آدمی که گذشت وبخشش راپایه واساس زندگی خویش قراردهدانسان انعطاف پذیریست که بمانند چوبی خشک درمیان بادوطوفان نخواهد شکست یامانند درختی تنومنددرطوفان ثابت نخواهدبودبلکه روحیه ی انعطاف پذیری اوقادراست بسیاردر تغییرات روحی تغییرکرده وانعطافی نیزبادیگران داشته باشد بسیارندکسانی که,وقتی بایکبار بدی دیدن میگویند فلانی بد تا همیشه آن فلانی برای,او,آدم بدی ست وهرگز نیز شانس دوباره ای باونمیدهد بسیارندانسانهاوی که کمتر کسی رابخودراه میدهند تاانسان حتی شانس این راداشته باشد که خودراباو بشناساندبسیارندکسانی که تفاوت نمیکندباچه کسی دوست هستندچراکه دوستی آنان دوستی عمقی نیست باهمه, دوستندوبا هیچکس صمیمی نیستدوکمتر نیزدردوستی خویش بادیگران صمیمیتی عمقیرا اغز میکنندیاعلاقمندی عمیقی به شخصی,دارندکه,بود ونبوداوآنچنان تاثیرعمیقی براو بگذاردکه دلتنگ ندیدن اوشود ویاحتی شایدمتوجه نبودن اوهم درخیل دوستان خویش نمیشودوبسیارندکسانی که فراوان دوستانی دارند که دردوستی باهریک اثری عمیق ازخودبردیگری باقی میگذارندکه کمترکسی حاضراست دوستی اورااز دست بده وازکمترین فرصتی نیزاستفاده میکند تااورا ببینیدوازلطف بااوبودن نیزبرخوردارشود

¤ چرا تکرارم نمیـکنی...؟!¤

چرا دیگر
تکرارم نمیـکنی...؟!
چرا در واپسـین
لحظه های عاشــقی
در میان یادها
وخاطره ها...
آندم که
بر شانه های پـرواز
نشسـته ای
تا " دورشدن "
را بیآموزی!!

در میان خیالت...
مرغک دلم را ،
هـمراهِ خـویش نـُبردی؟
نمیدانستی مگر،
عاشقانه میخواهمت ؟!

... پس ازاین اما...
دیگر،بالهای پروازم ،

گشوده نخواهد شد...
در آبی ِ بیکرانِ عشق
...اما...آه...
چرا دیگر تکرارم نمیکنی؟

مگر نبود
آن" لحظـه های قسـم"
آن لحظه لحظه ی
سرودن ِ ترانه های عاشقی
در... بند...
بندهای " پیوند"
در عاشقانه واژه های
" باتو میمـانم" ...
"بی تو میمیرم " !!!

اما...چرا
چرا چهره ام را،
که تا همیشه ،
آینه ی خویش میخواستی

..حتی...لحظه ای ،
درخـاطرت نبود؟!
چرا...؟
چگونه توانای
رفتنت بود؟!

چگونه پرواز را
"در فصل کوچ"
بی من...
به بالهای رفتن
سپرده ای؟!
چرا امروز
تکرارم نمیکنی
آری نامم را...
عشــقم را...قلبم را
چرا تکرارم نمـیکنی ؟....
آخر مگر، چـه شد ؟!!!
دوشنبه 23 شهريور 1388
¤ فرزانه شیدا¤
ومعمولا گروه آخری بهترین خصوصیات اخلاقی بخصوص گذشت وبخشش رادرلیست افکارواخلاقیات خویش دارند وهمیشه برای دیگران درهرحدی ازدوستی هم,که باشدحاضر به یاری ودلجوئی هستندوهیچوقت نیزکسی را از خویش نمیرانندمگر احساس کننداین شکل بادوستی بااین فردثمره مساعدی برای اونخواهد داشت وزیانی دراین میان به یکی خواهدرسیددرنتیجه انسانی که قلبی رئوف وانعطاف پذیرومهربان وخوش اخلاقی دارد ازجمله انسانهائی ست که در گذشت وبخشش حتی پاپیش گذاشته وشایدحتی نگذاردکسی که خطائی را انجام داده نیزباین نقطه درمقابل اوبرسد که احساس شرم کندوپیش ازانکه دیدن شرم او را شاهدباشند باوبازخواهند گفت که هرچه بودهرچه هست شدوتمام شدبهتراست فراموش شود وازنو آغاز کنیم یا به ارامی راخ خویش گرفته براه خود برود بی آنکه رنجشی رادردل کسی ایجاد کندویا لب به کلایه ای بگشاید که شاید هم باید گفته میشدونشد.
¤ نمی شناختماورا...¤

نمی شناخت مرا
اما چون نگاهم کرد ،

خندید...آرام ، ملیح
مهربان وگرم!

مهربانی در نگاهش ...
جرقه ای زد...وبدور نگریست

نمی شناختم اورا...
اما آشنایم بود
با درخشش مهری که
درشراره های نگاه..

وکافی بود مرا ...
بس بود مرا...
اینگونه آشنائی را...
تا آشنایش باشم!

نگاهش گوئی
با نگاهم سازشی داشت.
ایکاش این نگاه
دوباره بر می گشت

تا بنگرد نگاهم را...
تا گرمی آتشین مهربانیش

لبخند پاینده
... بر لبانش
گرمی خورشید
روزگارم باشد!

ونوازش دهنده ی
قلب بیقرارم!
نگاهش
به پاکی نماز بود!

به بی گناهی گل
به زیبائی
گلشن های پرمحبت عشق

.... نمی شناختم اورا
...اماآشنایم بود!
گوئی همزبانم بود
بیشتر از هرکسی!

آشنائی
بس دیرینه بود
اما...
که فقط نامش را
نمی دانستم

شاید محبت بود ،‌نام او
شاید عشق

شاید دوستی
شاید انسانیت

وشاید مهدی(عج)
هرچه بود ...
نمی شناختم اورا

اما آشنایم بود!
۲۲ مهر ۱۳۸۳/۲۰۰۳ آگوست
¤ نروژ /اسلو- فرزانه شیدا¤
اینگونه گذشت وبخشش راشمادرانسانهائی میتوانید ببینید که درزندگی خوددرعین حال که همگان را دوست میدارندوبه یاری همگان نیزمیشتابند دنیائی سوای دنیای همگان را نیز درزنگی خود زندگی میکنند که شاید با اخلاقیات زندگی روزمره نیزجوردرنیایداما همینقدر بس که ازایشان هرچه به دنیا برسد جز خوبی ونکوئی نیست وشماازاینگونه انسانها بالاترین شکل انسانیت وبخششی راشاهد خواهید بودکه به باورانسان نیزنمیرسدایشان انسانهائی هستند که فرشتگان راه,دیگرانند وراهنمای رسیدن, به امیدوعشق وهدف برای همگان ودرعین حال جزبه خداازهمه کس وارسته وبی نیازکه حتی نیازی به پذیرفته شدن درمیان جمعی ودردل کسی راهم ندارندچراکه با شخصیت والا وارزشمندومهربان خویش درمیان همه نوع انسانی,بخواهندیانخواهند پذیرفته شده اند.وهرگز خود را به کسی آنگونه وابسته نمیکنندکه باعث معذب بودن وناراحتی شخص متقابل شوددرواقع انسان بخشنده وباگذشت حتی برای,اینکه دوستی ومهر اوپذیرفته شود نیزدردرون شاداست وهمین اوراکافیست که بدانددرمیان دلی بعنوانی دوستی خوب جاگرفته است ودرعین حال همیشه آماده,است تازمانی که باو نیازدارند یاری خودرارساندهودر تلاشندکه همواره,برحق باشند.ایشان نیازی به,اینکه,درجامعه ای پذیرفته شوندر ندارندچراکه خلق وخوی باطنی ورفتاری وظاهری آنان بگونه ایست که حتی بدون تلاش نیزهرکجا بروند بی چون وچراپذیرفته میشوندومشکلی نیزبامردم ندارندودراستثنائات است که کسی بااینگونه فردی به بی تفاوتی رفتارکند وهمگان خواهی نخواهی متوجه حضور چنین شخصی درمیان خود میشوندانسان باگذشت وبخشنده خلقی مهربانداردکه باهیچکس احساس دشمنی نمیکند,ازهیچکس نمی ترسد ازکسی,دوری نمیکندوحتی وجوداواگرهست هم برای خودهست وهم,برای دیگران وحتی برای اینکه بهکسی ثابت کندکه,مهربانی پاک وخوبی رابایک احساس انسانی به همگان داردنیز تلاشی نمیکند چراکه,درکل براحتی همگان آنان را میبینند وبلافاصله نیزبایکی,دوجمله ای که,درجمع ممکن است درجوابی وپاسخی بگویندتاثیرهمگانی,خودرانیزبجامیگذارندچراکه,ایشان تنهافردی بخشنده وبزرگواروبا گذشت نیستندایشان نمونه ی انسانهای واقعی دنیاهستند که زندگی دردنیارانعمت وبرکت میدانندوزندگی درمیان دیگرآدمیان,راسعادت میشمارندودوست داشتن وعاشق بودن به تمامی هست ونیست خلقت را وظیفه ی انسانی.درنتیجه وجودچنین شخصی درمیان این دنیای سراسربدی به سهولت نمایان شده وهمگان تفاوت معنوی ورفتاری وفکری وشخصیتی اورابادیگر انسانه درک واحساس میکنندودرنهایت کلام بایدگفت:ایشان انسانهای بزرگی هستندکه درنوع انسانیت فرشتگان,روی زمین,هستندکسانی که گوئی خداوندبرای آرامش دیگرانسانها بروی زمین میفرستد تابادیدن وبدن درکنارایشان یاد"انسان بودن" خوب بودن مهربان بودن وداشتن خصلتهای خوب وارزشمندانسانی,دریادهازنده بماندوبه خاطره ای دور مبدل نشود,وازخاطرنرودوهمین نوع ازانسانهاهستندکه,دردنیائی جامعه های, شهری و محله ای وحتی درهمسایگی خانه ی مامجزاازدیگرانسانهاامادرکنارتمامی,انسانها بوضوح دیده شده وافکارهمگان را دربودونبود خویش بخودجلب میکنندوحتی بی آنکه بخواهندهمیشه وهمواره, دیده شوند وبیاد بمانند وحتی به انان فکر نیز بکنیم وگاه انسانها نمیتوانند باورکنند هنوز میشود.انساانهائی را دید وشناخت که درجامه ی انسانی براستی انسانندودر واقع درپاکی روح واندیشه فرشته.
وهموراه چنین انسانهای بزرگی رهبران جامعه های کوچک وبزرگ هستندودرجامه لباس ساده ی یک انسان یک همش محلی یک همسایه ویک همشهری و.....همواره ازارزش واحترام ومحبت همه ی مردم نیز برخوردارندوبانامی نیک زندگی کرده بامهربانی راه عمرطی کرده وبانیکو نامی نیزازدنیارخت بربسته خاطره حضور ووجودد خویش را تاهمیشه زندگی دریادهای دیگران باقی میگذارند کسانی که وقتی دهستند نیز ندیدن آنان آنقدر دلتنگ کننده است که انسان آرزوداردتامیتواند موقعیت اینرا داشته باشدکه درکنار چنین آدمی حتی لحظاتی راسرکند وازبرکت وجودوحضوروسخن ومهرخردمندانه وسرشارازلطف ومهربانی وصمیمیت اوبرخورداروبهره مند شوند
¤ " حسین رخشانفر" ¤

قدم بر مدار از قدم رهروا
مگر در تکدی
این شش نوابه نه پا
در آمایش اول به راه
چو آماده گشتی به آرایش آ

پس آنگه نیایش شو سر تا به پا
ستایش کند غرقت اندر خدا

سپس آید آسایش از لطف شاه
به آرامش آیی تو گردی رها

فقط شش قدم ای تو جویای راه
بیا تا نهی دست در دست شاه

از آن پس رها کن دگر هر چه را
پی خور دوان باش مانند ماه
8/7/1388
___ «حسین رخشانفر»___
ومن میتوانم بگویم اینهابراستی نکه ای نورانی ازمحبت ومهروجودخداوندی هستندکه خداوندبه عمد ایشان رااینگونه آفریده است تاهمیشه وهمواره یادفرشته وشیطان وخوبی وبدی راازطریق ایشان به یادهابازگرداندودرذهن هاتداعی شودتاهرگزنیزفراموش نشودکه,دردنیاحتی درمیان آدمیان شیطانی هستی وفرشته ای. شایدکه انسانهائی که ازنعمت عقل واندیشه وروح واحساس برخوردارند تلاش کنند انسانی باشندهمانند ایشان وازایشان راه درستی خوبی ومهربانی رابیآموزند ود بهترکردن راه وروش خویش درزندگی تلاش کنندوحتی به یاری بزرگ منشی روح اینگونه انسانهاست که,افراد بسیاری در زندگی راه خویش راپید میکنندوچون رهبرانی هستندکه حتی شنیدن قصه وغصه ی زندگی ایشان بهترین راهنمای زندگی برای,دیگر,آدمیان است وروح تلاش پشتکاروعشق,محبت,دوستی وخوبی رانیز با هرنفس وکلام وگام واشاره به دیگران نیزالقا کرده,افرادی "متبرک" هستندکه بروجودایشان بدرگاه خداوند میبایست شکرکرده وقدراینگونه انسانهائی رادرپیرامون خویش نیز بدانیم که کمتردردنیای بی احساس وزشت وپرازرنگ وریای کنونی شاه دیدن قدیسه هائی هستیم که,درلباس انسان, درجسم انسانی براستی فرشته هستندوبس مافسوس که دشمنان بسیاری رانیزدرعین دوستان بسیاردرکنارخویش دارند.
¤ فرشته یا شیطان از:« پیمان آزاد » ¤
هیأت تو به گونه ایست
که نمی دانم
فرشته ای یا شیطان ؟
به مواخذه در من می نگری
که چرا به گونه ی دیگری ؟
فریاد خوان
محک همه پلیدیهایی
از دوزخ می ایی
تو را با زیبایی چه کار !
به مرگت ناخرسندم
به روشنیت دلبسته ام
که روزی زندان خودباختگی را واگذاری
و عاشقانه دل به انسان سپاری
______« پیمان آزاد» _____
*- با گذشت ، شما چیزی را از دست نمی دهید بلکه بدست می آورید . *ارد بزرگ
*-بخشش میزان فر و شکوه آدمی را نشان می دهد . *ارد بزرگ
*- راز اندوختن خرد ، یکرنگی است و بخشش . *ارد بزرگ
● پایان فرگردگذشت وبخشش ●نویسنده:فرزانه شیدا


   Diet Help
Wanna lose weight? Weight Loss Programs that work. Click here.
Click Here For More Information
 

۱۳۸۸ اسفند ۱۴, جمعه

کتاب نقش ارد بزرگ و احمدشاه مسعود در تغییر نام افغانستان به خراسان

Posted  Image


نقش ارد بزرگ و احمدشاه مسعود در تغییر نام افغانستان به خراسان

گردآوری و پیشگفتار : شقایق شاهی




پیشگفتار :

سلام بی پایان خدمت همه هم وطنان تقدیم میکنم.

مدتها بود به میتینگ افغان سر نزده بودم رفتم تا ببینم چه گفتگوهای بین دوستان برقرار است که با نوشته علی احمد قندهاری ( که شخصا فکر می کنم ایشان همان دکتر سید خلیل الله هاشمیان باشد ) برخوردم .


نکته جالب و اندوهناک گپ ایشان و مصداقی که برای آن آورده بودند یعنی سخنان آقای دکتر سید خلیل الله هاشمیان ! سرشار از ناسزا و دشنام نسبت به آدمهای مهم و نام آشنایی همانند ارد بزرگ و احمد شاه مسعود بود .

تا جائیکه به یاد دارم احمدشاه مسعود هیچ گاه در مورد تغییر نام افغانستان نظر آشکاری نداده اند اما بنا بر دانش و خرد خود نام سخیف افغان ، که مال قبیله پشتون را شاید نمی پذیرفت . در مورد دانشمند دوراندیش ایرانی و دوست احمدشاه مسعود یعنی ارد بزرگ هم به همین ترتیب ، جای به خاطر ندارم که گفته ایی ، چیزی در مورد تغییر نام افغانستان داشته باشند . البته ایشان به نام قاره آسیا بر مناطقی که در حوزه فرهنگی ایران باستان است اعتراض دارند و می گویند آسیا و اروپا قاره کهن را تصاحب کرده اند و از کشمیر و پامیر تا مدیترانه و از خلیج فارس تا شمالی ترین قسمت دریای مازندران را هم سرحداد قاره کهن می دانند . نکته مهم این بحث اشاره ایست که به داستان فرزندان فریدون در شاهنامه می کنند که سلم و تور ( فرمانروایان اروپا و چین هستند) برادر بیگناه خود ایرج را که فرمانروای ایران است را می کشند تا بر ایران چنگ زنند ، ایشان بر این باور است این داستان همکنون رخداده است و قسمتی از قاره کهن در اختیار آسیا و قسمتی در اختیار اروپاست ...
ارد بزرگ پرده از رازی دیگر هم برداشته است و آن واژه استعماری جاده ابریشم است که در دل نظریه قاره کهن او قرار دارد و می گوید چین با این حربه سعی در گسترش حوزه نفوذ خویش را دارد ارد بزرگ می گوید چین از همین جاده فرهنگ ما همچون میترایزم که بعد ها در آنجا شد تائو و کنفوسیوس و همچنین شاهنامه فردوسی ما را 400 سال پس از سرودنش به دست مرد جاودانه فردوسی به سرقت برده و اسامی چینی بر شخصیت های آن نهاده اند و از جمله به رستم می گویند تانگ ! ارد بزرگ بر این جاده نام راه فرهنگها گذارده اند که مورد ستایش همگانی قرار گرفته است .

حال کجای نظرات ارد بزرگ و یا احمد شاه مسعود می تواند حامل این نظر دوستان پشتون ما باشد که اینان را متهم می کنند ؟

اما من توجه شما را به نکته بسیار مهم تری جلب می کنم !

تاریخ در دست تاریخ سازان و یا بهتر بگویم اسطوره هاست !

خراسان بزرگ سرشار بوده است از اسطوره ها ، اسطوره هایی نظیر فردوسی ، رودکی ، ابوعلی سینا ، ابوریحان بیرونی ، ابونصر فارابی ، خواجه نصیر الدین طوسی ، خواجه نظام الملک ، امام محمد غزالی ، ناصر خسرو ، خیام ، عطار ، بیهقی ، جامی ، کسایی مروزی ، امام فخر رازی ، خواجه عبدالله انصاری ، سنایی غزنوی ، ابو سعید ابولخیر ، مولوی ، دقیقی طوسی ، ملک الشعرا بهار ، شریعتی ، اخوان ثالث ، احمدشاه مسعود و ارد بزرگ .

دوستان پشتون و کج اندیش ما ، این روزها برای نابودی و ریختن آبروی احمد شاه مسعود سنگ تمام گذاشته اند و بدین منظور حتی از ناسزا گویی به پسر نوجوان او هم دریغ نکرده اند که مبادا در آینده پا در جای پای پدر بگذارد و همچو او موجب سربلندی افغانستان باشد .

مشکل پشتونها در این است که سنتها ، باورهای خرافی ، آداب و رسوم قومی و محلی و مذهبی و بی سوادی و عدم دسترسی به دانش وتخنیک معاصر وضع را به اینجا کشانده است .

حالا که احمد شاه نیست نوبت ارد بزرگ فرا رسیده است یاران پشتون ما با این که می دانند ریشه پدری ارد بزرگ در شیروان ( یکی از شهرهای شمالی خراسان ایران) می باشد و او هم ایرانی است باز هم در هراسند که مبادا با تغییر نام افغانستان به خراسان این تنها اسطوره سرزمین پهناور خراسان امروز مشکل زا باشد پس باید به هر ترتیب او را هم نابود کنند . همانگونه که در سطور ادامه خواهید خواند می گویند : احمدشاه یک جنایتکار و خائن بود و جماعت در پرده نشین ارد بزرگ هم فکر می کنند قوم افغان بر می گردد به دونیم صدسال پیش و استانی از ایران می گردند .

این برخورد سفسطه آمیز گویای ترسی در نهان است آنها می ترسند دوران باجگیریشان از اقوام دیگر با تغییر نام افغانستان به خراسان پایان پذیرد آنها می خواهند به هر ترتیبی که هست تاریخ باشکوه و افتخارات کابل ، هرات ، بدخشان و مزار .... را به پای نظام قبیله ایی و شتربان خویش قربانی کنند .جماعت ارد بزرگ پرده نشین است ! یا ملاعمر پشتون ؟!

من فکر می کنم هنوز هم دستان استعمار پیر در کار است و نمی گذارد افغانستان متحد و یکپارچه شکل کامل بگیرد .

پشتونها می خواهند زبان اجدادی ما را از ما بگیرند و تعصبات قومی و مذهبی خویش را بر ما روا دارند

یادشان رفته که آنها حتی با کمک عربستان ، امارات و پاکستان هم نتوانستند . ما همیشه در مقابل اقوام متهاجم و بربری و وحشی ،ناقل و مستبد به مبارزه برخواسته ایم .

بنای اقوام دیگر در مقابل پشتونها احترام متقابل است نه زاری و خواری !!

هزار انگلیس هم دیگر نمی توانند ما را به قربانگاه پشتونها بکشانند . دوران شتر سواران به پایان رسیده است و سرزمین ما هزاران اسطوره در آستین دارد . در سطور زیر خواهید خواند که یکی از پشتونها تلویحا کشته شدن احمد شاه مسعود را یکی از افتخارات پشتونها می داند حال آنکه به راستی اگر این داستان به ثبوت می رسید اوضاع افغانستان از آسمان تا زمین با حال فرق می کرد . و خیلی زودتر مرز جدایی بین ما کشیده می شد . اسرار بر سلطه جویی قوم بدوی پشتون دیوار بلندتری مابین ما خواهد کشید و کار اشتراکی اقوام ما با پشتونها به پایان می رسد . امیدوارم از تخم قبیله سالاری خود برون آئید .

شقایق شاهی


ادامه کتاب در آدرس زیر :
http://tajikam.com